بدون چکمه و چتری گشاده در باران
دوباره راه می افتم پیاده در باران
سراغ روی گُلت را مگر بگیرم باز
ز بلبلان دل از دست داده در باران!
سپاهیان بهارند در دو سوی مسیر
صنوبرانِ به صف ایستاده در باران!
نوید می دهد آهنگ دلنواز نسیم
ز برگزاری یک جشن ساده در باران
خیال نیست، خودت هستی ای کسی که تو را
خدای معجزه این بار زاده در باران
ولی تو دست تکان می دهی و می گذری
به روی چهره نقابی نهاده در باران
شبیه عینک دودی تو دلم مانده ست
بدون مصرف و بی استفاده در باران
به یاد موی تو نیلوفرانه می پیچد
صدای گریه ی من بی اراده در باران
و باز خسته و مایوس چشم می دوزم
به انتهای مِه آلود جاده در باران