مشقی از لابه لایِ دفترهای پاییزِ فراموش نشدنیِ نود
برای خودم و روز پنجم پاییز که مدت هاست فراموش شده ایم...
با جیب های خالی لبریز مهر و قهر
آموزگاری در دبستان های پایین شهر
از کودکی در سر خیالاتی کهن دارد
در جستجوی گنج نایابی است در این دهر
گاهی برایش کوزه ای می آورد رویا
از نامه های ناخدای عاشقی در بحر
سهراب می خواند برای کوه ها وقتی
جاری است عکس روشن تنهایی اش در نهر
در مذهبش هر چه خدا تعارف کند خوب است
در کام او شیرین شده است انگار حتی زهر