یک ماه گذشته بیشتر وقت آزادم را اسیر خیابانها و محله های مختلف تهران (از تهرانپارس بگیر تا شهران) و بنگاه گردی برای اجاره کردن خانه بودم و بالاخره هفته گذشته چهارمین اسباب کشی مان را (در دو سال بعد از ازدواج) برگزار کردیم.خداوند صبر و اجر بدهد به همسر مکرمه!... گفت: این منزل دلباز نه دزدی ست نه غصبی / میراث رسیده ست به ما خانه به دوشی! و فرمود: سیر جان بی چون بود در دور و دیر/ جسم ما از جان بیاموزید سیر
این چهار نیمایی را از قبل تایپ کرده بودم.چند غزل هست که هنوز فرصت نکرده ام تایپ کنم...
◄ نگاه
اين دنيا را
يك دو نظر هم شده، به چشم خريدار
ديده اي آيا؟
آخرتي ميشود براي خودش ها!
◄ بي گدار
در كمال بي خيالي وشكوه
خيره ميشوم به چشمهاي تو
حس و حال مبهم خوشي ست
حس و حال قايقي ست كاغذي
كه بي گدار
ميزند به آب
◄وقف نامه
من در كمال صحت عقل
وقف صحيح شرعي كردم
دلتنگي بدون دليل غروب را
دلبازي دو منظره:
دريا و آسمان
-دريا و آسمان شمال و جنوب را-
موسيقي سه گاه مقدس را:
گاهِ تكان برگ
در بارش نسيم
گاهِ وزيدن
باران ناگهان
گاهِ طلوع عصر...
وقف صحيح شرعي كردم
اكنون را
و آنچه را كه ذكر شد اينجا
وقف تلاوتِ
ياد تو مهربان
امضاي واقف امضاي شاهدان
◄شاعر
حيف است دور از يادها افتد به اين زودي
شعر به اين خوبي!
اي كاش باراني نيايد هيچ
تا بر زبان مردمان شهر
جاويد مانَد شاهكار تازهام:
«آخر نميبارد چرا باران...»