چند شعر کوتاه: روایت پنجره

12 مهر 1392 | 733 | 0

این مطلب در تاریخ جمعه, 12 مهر,1392 در وبلاگ سید علی میرافضلی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

چرک‌تاب است
زخمـ‌هایم
با همین پیـرهن، سال‌ــــهای زیادی...
::

دعا کنید که باران...
دعا کنید که باغ...
::

درین یک مشت خاکستر
تمام خستگی‌های جهان جمع است
همین حالا
مرا از پلـّه‌های چارفصل خود ببر بالا.
::

دچار بی حسّی است
لبی که از تو نگویــــــــد.
::

دم به دم ، ای کاش
راهی‌ات باشـم
مقـصـدم باشی.
::

می‌شود زیبایی پاییز را با هم
می‌شود این فصل را
          بین تمام عاشقان شهر قسمت کرد
می‌شود گنجشک‌ها را هم...
::

و دست در کمرت کردم
بهار، عاید من شد.
::

چه غروبی است
              غروبی که تو باشی اینجا
و ازین قاب شگفت
افق پنجره را بوسه داغ تو روایت بکند.

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 1 با 1 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.