اين شناسنامه عكسدار من نيستم
اين عكس پشت جلد کتاب هم،
نه!
اين شعرهاي پريشان هم نشاني از من ندارند.
|اگر خواستي سراغي از من بگيري
باراني ات را بپوش
و از پيرمردي
كه روبروي مرگ نشسته است
و دانه هاي باران
در بين انگشتهاي نحيفش
بالا و پايين مي افتند؛
نامم را بپرس!
و بي درنگ خود را
در چين هاي پيشاني اش رها کن!