سلام بر تو كه
دوست داشتني ترين بهانه زندگي هستي. اين نامه را از «مدينه» برايت مي نويسم.
بگذار همين
ابتدا ساده و بي ادعا برايت اقرار کنم که دلم برايت تنگ است.
اينجا حتي شلال گيسوان نخل هاي «شارع ابوذر» هم نشاني تو را به من مي دهند؛
و لحظه هاي
غروب «بقيع»، صفاي چشمان باراني تو را دارند.
كاش دوربينم قادر بود اين «هايكو»هاي ماندگار را قاب كند تا وقتي كه ببينمت، بگويم
كه براي يك لحظه هم از من دور نبوده اي.
راستش را
بخواهي آنقدر شكننده شده ام كه گاهي فكر مي كنم اين بغضي كه اين چند روزه رهايم
نكرده است، همان ياد شيرين تو ست كه با كمترين تلنگري شكوفه مي دهد.
مهربان ترينم!
تمام تنهايي
ام را به نام تو
قامت بسته ام و در طولاني ترين
سجده ام، به اندازه ي همه نديدن هايت « اشک » مي ريزم.
كاش زودتر خود
را به من نشان بدهي و دستي به دل نيازمندم
بکشي؛ تا به معني آرامش دست پيدا كنم.
ديگر عرضي ندارم