سوال مهم:
چرا اين نوع بيان فراگير شده است
و هركسي مي تواند از آن تقليد كند؟
پاسخ روشن است! نوگرايي سطحي، برخورد ساده
انديشانه با زبان و از همه مهم تر، فقدان انديشه باعث مي شود ديدگاه شاعر به شعر و
نگرش او به زبان به انحطاط افتد و هر جمله ي موزون، احساسي و عوام پسند را شعر
بنامد و به توليد انبوه از آن بپردازد! و سپس همين اتفاق ناميمون در ذهن مخاطب نيز
مي افتد؛ يعني او نيز هر جمله اي كه موزون بود و اندكي احساسي بود و براحتي آن را
مي فهميد، شعر بپندارد و شاعر آن را صميمي سرا(!) بپندارد با شعرهايي چون آب روان!
به اين نمونه ها بنگريد تا باورتان شود
هركسي با اندك تجربه شعرخواني و بعد از خواندن اين نمونه ها به اين باور مي رسد كه
اگر اين ها « شعر» است من هم مي توان شعر
بگويم! و چرا نگويم؟
- زخم شما كه خوب نشد خاک بر سرم!
این گریه ها چقدر برای شما کم
است
ـ بی تو سرودیم آنچه باید میسرودیم
يعنی درآوردیم بابای غزل را
(!)
ـ از خاک چشمانش گیاه هرز
روئید
ای خاک عالم بر سرت ای شهر
ولگرد
ـ برای ما در این دنیای تاریک
خدایی(!) غیر هیأت جا نباشد
-
دلم مي خواست تا مولاي خوبم
برايم تربت مادر بياري
-
نمي دانم چرا يكدفعه اي(!) حالم دگرگون شد
تمام آبرويم ناگهان از چشم بيرون شد
-
ذهنش پر از هياهو در فكر چاره راهي(!)
تا با خودش بيارد آبي براي ماهي
-
هم جمع اضدادي و هم جمع نقيضين
هرچند بانويي ولي آقاتريني!
-
هركه از چشم تو افتاد محلش ندهند(!)
عبد آلوده شدن خار شدن هم دارد
-
پيغمبر از صداي شما جان گرفته است
جان پرور است گفتن بابايي شما!
-
گفتي بلند شو به سوي مسجدت برو
اين گونه كه نمي روم اول شما بخند!
باشد قبول، رو زدن من قبول نيست(!)
حداقل به خاطر اين بچه ها بخند
- عباس آن كه بايد امير سپه شود
تا لشكر عدو همه هول و ولا(؟) كنند
-
عجيب نيست كه همتاي شاه مرداني
كدام زن به دو عالم به بامرامي(!) نوست
-
مي نوشم از جام تو يارب مي، زيادي(!)
زيرا كه امشب غرق نوري شاد شادي!
در كدام يك از نمونه هاي بالا در كنار
آساني لفظ، متانت وجود دارد و زبان، فاخر است؛ يا بغایت دلپذیر و دل نشین است؟
كدام يك در کاربرد الفاظ، انسجام دارد يا دست نایافتنی است و غير قابل تقليد؟
بايد گفت نتيجه اين
نوع بي توجهي به زبان، توليد انبوه جملاتي غير قابل دفاع به نام شعر، اشاعه زبان
نامنسجم، عوامانه و شتاب آلود ي شبيه ادبيات روزنامه اي و ژورناليستي است كه به
جاي اين كه به پويايي و توسعه ي زبان كمك كند، تيشه به ريشه ي هزارساله ي آن مي
زند و از همه بدتر اين كه، عيار ذوق و طبع مخاطب نسبت به شعر را كاهش و به نفع
متشاعران و ناظمان تقليل مي دهد!
بنابه فرموده ي
حافظ، بايد بنده ي طلعت شعري بود كه « آن» ي دارد و هزار نكته ي باريك تر ز مو نيز
همين جاست و بايد به آن دوستان بظاهر شاعر گفت: سخن شناس نئي جان من، خطا اين
جاست...