یکی شاعری بود صاحب
نظر
فزون بود عقلش ز کل
بشر
نیامد به عالم چنین
عاقلی
نخود بود در آش هر
محفلی
یکی شاعری بود خیلی
زرنگ
ربایندۀ بیت های قشنگ
چه گستاخ و پررو و بی
شرم بود
که با دزدی شعر سرگرم
بود
یکی شاعری بود اهل
ریا
به سرعت شد اهل کیا و
بیا
دلش خشک و چشمش پر از
اشک بود
هم اندیشه هم شعر او
کشک بود
یکی شاعری بود لوس
پدر
که بی ذوق بود و بری
از هنر
شبیه پدر او هم استاد
بود
به القاب بیهوده اش
شاد بود
یکی شاعری بود تاجر
صفت
زبل بود و مکار و بی
معرفت
حسابش همیشه پر از
پول بود
رفیق مقامات مسئول بود
یکی شاعری بود بی دست
وپا
که راهش ندادند در
هیچ جا
چو کس دانش و شعر او
را ندید
به ناچار از جمع دوری
گزید
یکی شاعری بود صاحب
کتاب
شمار کتابش برون از
حساب
ولی از حساب و کتابش
چه سود؟
که یک حرف تازه به
شعرش نبود
یکی شاعری بود خلوت
نشین
رها بود از قید دنیا
و دین
از او کارها سرزد
اندر نهفت
که صد یک از آن را
نبایست گفت
یکی شاعر اهل کرامات
بود
که پیوسته نزد مقامات
بود
کت و کفش و شلوارو
کیفش تمیز
لجن مال شد ذوق او
پشت میز
یکی شاعری صاحب پست
بود
سخن های او سطحی و
سست بود
همه گوسفندان شعرش
یله
و دلخوش به تکرارِ بع
بع بله
یکی شاعری بود
تیتراژگو
به هر آلبوم و فیلم
نامی از او
چو اشعار او مهر
تأیید داشت
برندی شد و خط تولید
داشت
یکی شاعری عشق بیگانه
داشت
به غیر از وطن هر کجا
خانه داشت
یکی گفتش ای شاعر بی
وطن
وطن ساز در سرزمین
سخن