وقتی سخن از جمال
یابوست
آن جا نه دگر مجال
آهوست
یابوست که اسبِ زیرِ
بار است
چون بارکش است اسب،
یابوست
به به ! چه خوش است
بوی یابو
هر بوی خوشی که هست
از اوست
یابوی معطری ست زیرا
« یابوی دهان عنبرین
بوست»
یابوست که بوی یار
دارد
از دوست رسیده است و
نیکوست
از دوست چه عنبر و چه
سرگین
از دوست ، چه حورعین
، چه لولوست
با دوست ، زرشک ، خاویار
است
بی دوست ، کباب بره،
کوکوست
با دوست اگر چه سفره
خالی ست
یک تکۀ نان خشک،
میگوست
با دوست، ضیافتی ست
فاخر
بر سفره اگر چه آش
آلوست
با دوست محل شهر بازی
« نه باغ ارم که باغ
مینوست»
در حلقۀ زلف او بزن
چنگ
سر حلقه هم اوست گرچه
بی موست
این دوست تپل شدو
نگنجد
« در زیر قبا چو غنچه
در پوست»
چاق است و لباس تنگ
پوشد
بس پرخور و تنبل است
و پرروست
در جامۀ تنگ ، کوه ،
تپه ست
در جامۀ تنگ ، مَشک ،
لیموست
آن هیکل و این لباس ،
انگار
غولی ست که در چراغ
جادوست
شایستۀ دوست بیش از
این نیست
اوصاف بگو ، ز یابوی
دوست
از یال ، که رشک یال
شیر است
از دُم که به نرمی
پرِ قوست
محنت کشِ رنجِ بارِ
منت
زحمت کشِ کارِ دیگران
اوست
باری همه عمر سهم
یابو
دو پای شل و دو چشمِ
بی سوست