نثر ادبی - شیرینتر از عسل

15 آبان 1392 | 414 | 0

این مطلب در تاریخ چهارشنبه, 15 آبان,1392 در وبلاگ عبدالرحیم سعیدی راد ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

 

فرشته ای با ماه دف می زند و هفتاد و دو عاشق سر مست از عطر حضور، پایکوبی می کنند. چشم ها غرق در شعف و شادی اند. هر کس دیگری را در آغوش می گیرد و تبریک می گوید:

-          فردا تو زودتر گل باران می شوی یا من؟

-          تو دوست داری نخل بی سر باشی یا گلستانی از گل؟

-          آرزو دارم لحظه آخر، سرم بر زانوی امام باشد و او غبار از چهره ام بگیرد!

در گوشه ای اما ستاره ای نگران سوسو می زد. کبوتری سر در زیر بالها پنهان کرده و آرام آرام اشک می ریزد. نهال نخلی چشم در چشم باغبان دوخته و با حسرت آه می کشد.

خون عشق در رگهای جوانش به جوش می آید و از جا بلند می شود. چند قدم به جلو می رود. می ایستد و مکث می کند. یک گام به عقب بر می دارد. صدای قلبش، فرشتگان را به هیجان می آورد.

برای صدمین بار واژه های این جمله آتشین را مرور می کند: «فردا همه شما به شهادت می رسید!»

ضربان قلبش تند تر می شود. با خودش زمزمه می کند:‌ یعنی من هم؟...

عمویش همچون آینه ای تمام قد، در کنار خیمه ای به وسعت آسمان ایستاده است. باز هم چند قدم بر می دارد و می ایستد. حالا دیگر روبروی آینه ایستاده است اما خود  را نمی بیند . هر چه هست جمال بی مثال عموی مهربان است.

بغضی شگفت به گلوی نازکش چنگ می اندازد. نفسی عمیق می کشد و بریده بریده  به عمویش می گوید: آیا ...من هم ... به شهادت می رسم؟

آسمان مکث می کند. دیگر هیچ ستاره ای پلک نمی زند. عمویش لبخند می زند: مرگ در چشم تو چگونه است؟

انگار که منتظر این سوال باشد، با همه سلولهای تنش می خروشد: به خدا! شیرین تر از عسل!

عمویش او را به آغوش می کشد و غرق بوسه اش می کند و در گوشش چیزی می گوید.
لبخندی در چهره قاسم طلوع می کند. هنوز هم فرشته ای دف می زند و عاشقان پایکوبی می کنند.

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.