دوستان! از منش دعا مبرید
زندهام، نامم از حیا مبرید
این بیت با همه سادگی ظاهری، قدری دشواریاب است. من معنی آن را از بسیار کسان پرسیدم و نتوانستند آن را گرهگشایی کنند.
مضمون این است که شاعر از دوستانش میخواهد که حتی دعا و سلام او را به معشوق نرسانند، چون آنگاه معشوق خواهد دانست که او هنوز زنده است، در حالی که شرط اشتیاق این بود که شاعر در فراق از پا بیفتد. بیدل این مضمون را در چند بیت دیگر هم بازگفته است:
روز وصلش باید از شرم آب گردیدن که ما
در فراقش زندگی کردیم و جانی داشتیم
و
بی یار زیستن، ز تو بیدل قیامت است
جرمی نکردهای که توان کردنت معاف
و
از این فسانه که بی او نمردهام، بیدل
قیامت است، گر آن دلربا خبر دارد
آنچه مرا باز بعد از چند سال به یاد این بیت انداخت، خواندن این غزل توسط استاد محمدحسین سرآهنگ بود که گوش میکردم. جالب این که استاد نیز در یکی از اجراها از این غزل، همین بیت «از این فسانه که بی او نمردهام...» را به عنوان بیت شاهد میخواند. پس روشن است که او نه تنها معنی این بیت را به روشنی میدانسته، بلکه بیتهای مشابه آن را هم سراغ داشته است. خوب است بگویم که من تا کنون پنج بار کل غزلیات بیدل را خواندهام و در میان 3000 غزل بیدل، هیچبیتی نمیتوان یافت که تا بدین اندازه با بیت «دوستان از منش دعا مبرید» از نظر مضمون نزدیک باشد، و استاد همین نزدیکترین بیت را یافته و خوانده است. حالا این به مدد ارتباط دایمی او با شعر بیدل بوده، یا از برکات استفاده از محضر مرحوم قندی آغا است، هر چه باشد باید به شعرشناسی و حضور ذهن او آفرین گفت و برای شادی روحش دعا کرد.