اَلسَّلامُ عَلي حَبيبِ بنِ مُظاهِرِ الاَسَدِيّ
دست در دستِ باد مي ريزد
به روي شانه گيسوان سپيد
موج در موج مي تراود نور
از دو چشمش ، دو چشمه ي خورشيد
همدم روزگار دلتنگي
آشناي قديمي مولا
دل او از ازل گره خورده
به سر زلف سيد الشهدا
ساحل چشمهاي بارانيست
با نگاهي صميمي و مأنوس
مثل عباس کاشف الکرب است
چشمهايش شبيه اقيانوس
وسعت دشت نينوا آن شب
گرمِ نجواي عاشقانه ي او
پير روشن دل سپاه حسين
بيرق کربلا به شانه ي او