شب هفتم محرم رسيده
شبي که گريه ها بي امون مي شن
شبي که ماها بايد سکوت کنيم
آخه شش ماهه ها روضه خون مي شن
عزيزم حالا که شش ماهه شدي
منو آتيش مي زني با هر نگات
دل من اگرچه طاقتش کمه
ولي باز روضه بخون با گريه هات
عزيزم اگه مي بيني از چشات
باروني تر چشم من حالا
شنيدم با اشکِ يک شش ماهه هم
غوغايي به پا شده تو کربلا
گل شش ماهه اي که از تشنگي
تو وجودش تابِ بي تابي نبود
مادرش تموم خيمه ها رو گشت
توي مشکا قطره ي آبي نبود