دریچه ای رو به دریا
مدتی می شود
سبک شده ام
در حقیقت
مجاز می خوانم
تا خدا
غرق می شود در من
رو به
دریا نماز می خوانم
رو به
دریا دریچه ای باز است
که از آن
مست می شود راهم
خلوتی هست
و کاغذ و قلمی
بیش از
اینها مگر چه می خواهم؟!
بیش از
اینها؟! ولی فقط این نیست؛
قلم آشفته
می شود گاهی
می خزد
بغض در گلوگاهش
درد
ناگفته می شود گاهی
غم تلخی
که در کنار سکوت
مایه ی
بغض و تنگیِ نفس است:
غم شیرانِ
بسته در زنجیر
غم مرغانِ
مانده در قفس است
استانبول/ 1392