در خون تپيده آسمان در بين گودال
جان تمام کاروان در بين گودال
مي دوخت سمت خيمه ها چشمان خود را
با پلک هايي نيمه جان در بين گودال
دار و ندار خواهري از دست مي رفت
در ازدحامي بي امان در بين گودال
گرم طواف قبله ی آمال زينب
سر نيزه و سنگ و سنان در بين گودال
در موج خون گم کرده تنها هستياش را
يک بانوي قامت کمان در بين گودال
سر مي زد از سمت غروبي خون گرفته
خورشيد زينب ناگهان در بين گودال