آن اولین باران دنیا هیچ یادت هست؟
آن اولین دلتنگی و آن اولین بوسه؟
آن اولین شعری که آدم گفت؟
حوّای من! هر بار
هر اتفاقی با تو مثل اولین بار است.
::
ای کاش «دلتنگی» تو بودی
میدیدمت هر روز.
::
در آ که زنگ بخواند
در آ که حذف شود دیوار
در آ که پنجره باشی
در آ که پلّه شوم.
در آ که کوچه شود بیدار
در آ که کوچ کنم در تو.
::
این روزها
باران که میبارد
حتّی خودش هم گیج دلتنگی است.
::
همین طور خوب است.
که این بال را آفریدند
تا مزهء سنگ یادش بماند
و این قلب تا طعم خنجر...
همین جور بهتر.
::
«تو باشی»
برایم همین جمله کافی است
نیازی ندارم به چیزی
و هر قید و هر فعل، حرف اضافی است.
::
عرضم حضورتان
در تنگنای حوصله من در آمدی
دنیا وسیع شد.
::
لب، برای خداحافظی نیست
لب، برای سلام است و بوسه.
::
به باران بیاویز
و بر بوسههایش
که بی هیچ شرط و شروطی
و بی هیچ باید نباید...
::
خدایی کن ای عشق
که از من ترا بنـده تر نیـست!
::
آدمی از همان روز آغاز
آرزوهاش
جوش خورده ست با طعم ایکاش.
::
بی تو هـر چیـز
حاصلش : هیچ در هیچ .
::
آه کردم از تو
و نمیدانستم
«آهـ» هم، نام تو بود!
::
لبی که وقف تو باشد
دلی که در طلبت
تمام مطلب من این است.
::
و هر شب
قدم میزنم در اتاقی که بی تو
بیابان لم یزرعی هم اگر بود
روزی به پایان میآمد.
::
هر کس برای عشق
تعریف ِ تازه داشت
کـل جهان به زمزمه اش گوش میکنند.
::
از یاد بُردن، کار سختی نیست
آسان تـر است از آب خوردن هم.
کافی است مُردن را بلد باشی.
::
به اندازۀ دفـتـری کاش
رقم خوردۀ دستهای تو باشـم؛
دو خط شعر هم راضیام میکند
و حتــّا همین خط خطیهای غمگین.