ويولوننوازِ چکمهپوش(درباره سرپاس مختاری،
موسيقی و جريانهای هنری روزگار او) ، امروز در روزنامه ايران، صفحه 7 چاپ شده است. متن ان را در اينجا برای خواندن بهتر قرار مي دهم.
http://www.iran-newspaper.com/1392/9/10/Iran/5523/Page/7/Index.htm
اشاره.
«کلاه پهلوی» تمام شد؛ سريالی که سعی در بازخوانی صفحاتی از
تاريخ معاصر ايران از خلال داستانی نه چندان موفق داشت. آنچه در گوشه و کنار اين
سريال شايسته بازخوانی و بازنگری است فراوان است، اما اين نوشته به طور خاص، به
تفصيل و شرح يکی از اشارات اين سريال درباره يکی از چهرههای مطرح درآن ميپردازد.
در يکی از قسمتهای آخر اين سريال، در جایی در «کانون
بانوان» مراسمی هست و آوازی خوانده ميشود که شعر آن، شعر معروف «فرخی يزدی» است.
اين شعر، از زمان تولدش تا امروز، بسيار خوانده و شنيده شده است: «آن زمان که
بنهادم سر به پاي آزادی...». يکی از مقامات حاضر در اين مجلس، «سرپاس مختاری» است
که بعد از اين رخداد، فیالمجلس دستور ميدهد که خواننده آن آواز بازداشت شود و در
مقابل اين سخن «که حالا چيز مهمی نبود»، ميگويد: «ما خودمان اهل هنريم و اين
چيزها را ميفهميم»(نقل به مضمون).
اين اشاره، خيلی کوتاه است، اما نکته نهفتهاي دارد. آن
نکته مهم، توجه به چهرهي کمتر مشهور سرپاس(سرتيپ) مختاری، رییس شهربانی زمان
رضاشاه است که اين مقاله در پي روايت آن است.
سرپاس مختاری، با اسم کامل «رکنالدين مختاری» پسر کريمخان مختارالسلطنه است.
رکنالدين در سال 1266 شمسی در کرمانشاه و در خانوادهای نظامی متولد شد. پدرش
مختارالسلطنه فردی نظامی و رییس دستهای از ژاندارمها بود که شغل اصلیشان
مبارزه با گرانفروشی بود. همو «موسس ژاندارمری» در ايران نيز هست و در دورهای
رياست نظميه را هم به عهده داشت. رکنالدين نيز به راه پدر رفت و در شهربانی به
خدمت نظام درآمد. به واسطه فرزندی مختارالسلطنه، رکنالدين به زودی مدارج نظامی را
طی کرد و به رياست شهربانی چند شهر درآمد. فرار سرلشکر آيرم، به دليل بدبينی شاه
نسبت به او و به بهانه معالجه به آلمان، فرصتي طلایی بود که دنيای سياست در اختيار
رکنالدين مختاری نهاد و او که در اين روزگار درجه سرهنگی داشت، با ارتقاء به درجه
سرتيپي(سرپاسی) به رياست شهربانی کل کشور رسيد.
مختاری، که در مناصب سياسی ـ نظامی
عهد رضاشاه رتبه بالایی دارد(رياست شهربانی)، يک جلّاد به تمام معناست که همانند
سلف خود «آيرم»، در حفظ و حراست از دستگاه حکومت پهلوی، از کوچکترين جنایتی
فروگذار نکرد. شرح کارها و نام انقلابيون و مخالفانی که توسط او و در دوران
مسئوليتش به عناوين مختلف، به حبس و تبعيد و اعدام سپرده شدند، تاريخ مشروح و
مشهوری دارد که نيازی به بازخوانی آن در اين يادداشت نيست.
از اين وجه که بگذريم، آنچه غرض اين نوشته است، آن است که مختاری با آن همه جنايت، در هنر نيز دستی جدی دارد و يک هنرمندِ بنام
است. او از زمره ويولونزنان معروف و نامور دوران خود و از شاگردان اصلی حسين
اسماعيلزاده است. بسياری او را در شکلگيری فرم «پيشدرآمد» در موسيقی ايران به
لحاظ جايگاه، هموزن درويشخان ميدانند. او اگرچه عضو شورای موسيقی راديو بود،
اما جايگاه نظامی او باعث شد که هيچگاه زندگی حرفهای يک موسيقیدان را تجربه
نکند و به عنوان يک نوازنده در بين عامه مطرح نشود؛ گو اينکه صفحات فراواني که از
او ضبط شده و اکنون از مواريث موسيقی است، از حد تسلط و جايگاه طراز اول او را در
نوازندگی ويولون حکايت ميکند.
مرحوم روحالله خالقی در کتاب «سرگذشت موسيقی ايران» بنابر همان محذورات، از
او با نام واقعياش ياد نميکند، اما در چند جا از او صحبت ميکند و در موارد
متعدد هم از او با نام «رکنالدين» و «رکني» نمونه و شاهد ميآورد. آنچه مرحوم
خالقی از اين شخصيت دوچهره بيان ميکند، نوری است که بر سوی ديگر چهرهي اين شخصيت
مهم نظامی دوره پهلوی افکنده ميشود.
نخستين موردی که خالقی در کتاب«سرگذشت موسيقی ايران» از اين شخصيت به صورت
مفصل اما بدون ذکر نام ياد ميکند، در بخش «کمانچه چيست؟» است که خالقی طی آن، شرح شيرينی از داستان يک ويولونزن
را بدست ميدهد:
«چون در
کودکی مکرّر با آواز ويولون به خواب رفته بودم، هميشه آرزو ميکردم که من هم
بتوانم روزی اين ساز را بزنم. به مادرم گفتم چه ميشود اگر اجازه دهی نزد همين
همسايه ويولون را فرا گيرم. تبسمی کرد و گفت: "حالا خيلی زود است؛ بايد درست
را بخواني. پدرت هم در سفر است و من چنين کاری را بیمشورت او نميکنم.از اين
گذشته، اين آقای همسايه که معلمِ ساز نيست؛ شنيدن صدای ويلونش هم برای همهکس ميسر
نميباشد. از حسن تصادف است که ما در جوار او هستيم و آهنگ سازش را گاهی ميشنويم. در اين خصوص هم بهتر است با کسی صحبتی نکنی، زيرا وضع اداری
او اين اجازه را نميدهد که به نام ساززن که در اذهان مردم شغل آبرومندی نيست،
شهرت پيدا کند. ممکن است بفهمد و تابستانها درهای اتاقش را ببندد که مثل ايام
زمستان صدای سازش به گوش ما نرسد". اين خاطره در ذهن من ماند تا زماني که به تحصيل موسيقی
پرداختم، متوجه شدم که همسايه قديمی ما يکی از هنرمندان عهد خود بوده است که بايد
در اين سرگذشت از او نام برد، ولی من هم مثل مادرم خواهم گفت: حالا زود است و بايد
وقتش برسد...آن ويولونزن و اين کمانچهکش{منظور ميرزا رحيم کمانچهکش است که
داستانش قبلا در کتاب روايت شده} اولين مربیان موسيقی من بودهاند. اکنون که اين
داستان را مينويسم، اولی هنوز هم مينوازد، ولی دومی به خواب ابد رفته است. ما هم
ميرويم ولی چه بهتر که در دل آيندگان یادبودهای بهتری داشته باشيم.»(خالقی،
روحالله: سرگذشت موسيقی ايران، تهران، انتشارات صفیعليشاه،چ2، 1362، ص56 و 57).
درست بعد از همين بخش، در کتاب، بخشی است با عنوان «ويولون همسايه» که خالقی تصوير
کاملتری از اين ويولونزن را در آن ارايه ميدهد:
«شبهای تابستان، در
آجر فرش جلوی اطاق پنج دری، روی قالیچهای که با کتان آبیرنگ فرش شده بود، مینشستیم.
یک فانوس قشنگ هم در کنار حوض بزرگ مربع مستطیلی که نمای آن از سنگ بود، قرار داشت
و نیمی از حیاط را روشن میکرد و عطر گلهای درهمِ اطلسی و شاهپسند مشام جان را
تازه مینمود. پیرزن اصفهانی خوشصحبتی در خانهی ما بود که قصه میگفت. بعضی شبها
هم به سبک ولایتش (بریانی) درست میکرد. رسمش این بود که باید هر کس بشقابش را دست
بگیرد تا او یک کفگیر از بریانی را با پیاز خردشده لای نان سنگک تازه بگذارد و به
او بدهد. بعد از شام، روی تخت بزرگی که چندین رختخواب رویش جا میگرفت، دراز میکشیدیم
و پیرزن قصه را آغاز میکرد. گاهی کلام خود را ناگهان میبرید و می گفت: بچهها
گوش کنید، صدای ویولن بلند شد. ما هم طوری به این صدا مانوس بودیم که سکوت میکردیم
و گوش میدادیم و با نغمهی ساز به خواب میرفتیم. نوازندهی ویولون یک صاحبمنصب
نظمیه بود که پشت منزل ما در پارک پدرش منزل داشت. من آن موقع هنوز شکل ویولن را
ندیده بودم ولی مادرم برایم گفته بود که ویولون، سازی است شبیه کمانچه که به عوض
اینکه روی زانو یا زمین بگذارند، زیر چانه مینهند و...»(همان،ص59).
اين صاحب منصب نظميه، تا اينجا فقط شرحی دارد که
نشانه جايگاه او نيست. صرفا ويولونزن است، اما خالقی، مجددا و برای معرفی بهتر او، در صفحه 326 کتاب در
بخش «گفتوگویی درباره يک آهنگساز» به
سروقت او ميرود و تصوير کاملی از او و جايگاهش در اختيار مخاطب ميگذارد:
«چنانکه
قبلاً اشاره شد نوازندگان قديم توجهي به آهنگسازي نداشتند و بنواختن آنچه
پيشينيان در دسترس آنها گذارده بودند، اکتفا ميکردند. البته هر نوازندهاي درطرز
اجراي نغمات رديف، سبکي خاص داشت و هر که هنر و ذوقش بيشتر بود، سازش هم بيشتر
جلوه مينمود و اگر ابتکاري ميکرد مطلوبتر واقع ميشد. در حقيقت ميتوان گفت که
کار اساسي استاداني مانند محمد صادقخان و ميرزاعبداله و آقا حسينقلي و امثال آنها،
منظمکردن رديف و سپردن آن بدست شاگردان بود. ولي هنگامي که اين الحان تثبيت و
مرتب شد و شاگردان به سبک نواختن آنها بخوبي واقف شدند، بهتدريج احساس شد که
اجراي آهنگهاي آوازي ممکن است ايجاد خستگي کند؛ بخصوص که نشاط جواني همواره انسان
را به نغمههاي ضربي مايل مينمايد و شنيدن گوشههاي طولاني و شايد يکنواخت رديف،
براي ناآشنايان خالي از دشواري نيست. از طرف ديگر، ايجاد ارکستر و پيدايش کنسرت،
موجب لزوم آهنگهاي ضربي شد و بهطوري که سبقاً اشاره نمودم، درويش خان را بفکر
ساختن پيشدرآمد انداخت و چون او خود کلاس تعليم موسيقي داشت و اين آهنگها را به
شاگردانش ياد ميداد، بهزودي باعث رواج آنها شد.
اولين
کسي که در همان هنگام به ساختن اين قبيل آهنگها آغاز کرد، يک نوازنده معروف ويولون
بود که دراين روش با درويشخان همکاري بسيار نزديک داشت و پيش درآمدهاي او را هم
نه تنها درويشخان شخصاً مينواخت، بلکه به شاگردان خود نيز تعليم ميداد و همين
کار وسيله انتشار و رواج آنها گرديد. گرچه در همين اوان، معاصرين آنها نيز شروع
به ساختن اين نوع قطعات کردند ولي چون درآن موقع هنوز شاگرد نداشتند، پيشدرآمدهايشان
منتشر نگرديد.
اکنون
موقع آن رسيده است که از آن دوست نزديک درويش که با او همواره در ساختن آهنگهاي
جديد موسيقي همکاري داشته و کسي است که روش درويش را در ترکيب قطعات تازه تعقيب
کرده است نام برم. مرا بهجهاتي به زندگاني خصوصي و اجتماعي وي کاري نيست، زيرا
بايد وارد جزئياتي شوم که از حوصله اين کتاب خارج و قضاوت درباره آنها کاري بس
مشکل است. پس تنها از اين نظر که در ساختن آهنگهاي نو، مخصوصاً پيشدرآمدهاي
عالي، روش بسيار پسنديده و ذوقي سرشار داشته است گفتگو ميکنم.
وي يکي
از بهترين شاگردان حسينخان اسمعيلزاده کمانچهکش بود که نزد آن استاد ويولون زد
و بهرديف موسيقي ايراني بهخوبي آشنا و مسلط شد و در زمان خود هميشه بعنوان
بهترين ويولون زن شهرت داشت و بهنظر نگارنده، پيش درآمدهايش در نوع خود بينظير
است. بااينکه به موسيقي اروپايي آشنايي نداشت و حتي بخط موسيقي هم آشنا نبود، ولي
در ساختن اين قسم آهنگ، ذوق و سليقه و ابتکار مخصوص بهکار برد، چنانکه هنوز هم
پيشدرآمدهاي قديمش، با اين که بسيار مورد تقليد موسيقيدانهاي ديگر واقع شده
است، بر ساختههاي ديگران ترجيح و مزيت دارد.
از جمله
بهترين آهنگهايش، يکي پيشدرآمد ماهور است که نخست با وزن
بسيار سنگين که بوضعي خاص شبيه درآمد ماهور است شروع ميشود. بعد اين
مقدمه کوتاه، بوزن
متوسط تبديل مييابد و ملودي بسيار زيبايي که
چهار ميزان است، بهوضع مطلوبي پرورش ميکند و با يک فرود خيلي قشنگ به پرده ماهور
فرود ميايد. سپس کرشمه ماهور در ميزان
تند جلوهگر ميشود و پس از فرود، مجدداً تغيير
کرده، ملودي ديگردي با وزن
سنگينتر خودنمايي ميکند و روي پرده دوم ماهور
توقف مينمايد. اين نغمه در ميزانهاي بعد بهطرز مطلوبي پرورش يافته گوشه دلکش را
هم نشان ميدهد و بعد از گردش در قسمتهاي مختلف آواز، فرود ميآيد. براي خاتمه
آهنگ نيز، وزن
تند
انتخاب شده است که عراق را با حالتي سريع و بشاش نشان ميدهد و با فرود کاملاً
دلپسندي خاتمه مي يابد. در حقيقت ميتوان گفت که اولين پيش درآمدي است که با وزنهاي
مختلف ساخته شده که نه تنها سي سال قبل کاملا تازگي داشت، بلکه امروز هم بسيار
تازه ونو جلوه ميکند. اين همان پيش درآمدياست که در مدرسه موزيک به ارکستر
گذارده شده بود و قبلا به آن اشاره کردم حتي دستجات موزيک ارتش هم مدتها آنرا مينواختند.
پيشدرآمدهاي
ديگر او، همه سرشار از ملوديهاي زيباست که اغلب گوشههاي آواز را بهوضع زيبايي
نشان ميدهد و بهترين آنها از اين قرار است: پيش درآمد همايون ـ شور ـ اصفهان ـ
ترک ـ دشتي و سه گاه که همه سه ضربي و شش ضربي است و با همان وضعي که پيش
درآمدهاي درويشخان شروع مي شود، آغاز ميگردد. در ميان آنها پيشدرآمدهاي همايون
و شور بسيار مفصل و بقيه کوتاهتر است. پيشدرآمد همايونش بهقدري نغمههاي زيبا
دارد که زماني اشعاري براي آن ساخته بودند و قسمتي از آن، مانند تصنيف خوانده ميشد
و بخشي از آن هم توسط قمرالملوک در صفحه ضبط شد و نام آن را "عاشقم من" گذارده بودند، زيرا مصراع اول، با اين دو کلمه شروع ميشد.
دو پيشدرآمد
دو ضربي هم يکي در سه گاه و ديگري در چهارگاه دارد که قطعه دوم را چهارگاه ضربي ميناميدند
و يکي از زيباترين ساختههاي او به شمار ميرود. از رِنگهاي خوبي که ساخته است،
بايد رِنگ همايون و شور و ترک و سهگاه را نام برد که همه بوزن
است و
قطعه اخير در قسمت آخر تندتر ميشود.
از اين
هنرمند تصنيفي بيادگار مانده است که آهنگش را او ساخته و شعرش را ملکالشعراي بهار
سروده و در مايه بيات ترک است:
گر رقيب
آيد، بر دلبر من/جوشد از غيرت، دل اندر بر من/مکر و شيادي، بود لشگر او/عشق و
آزادي، بود لشگر من/من بيپروا را، چه هراس از دشمن/خدا خدا، دهد بر دشمن، ظفري ما
را/يا که من از خون او، رنگ کنم بستر او (جانم)/ يا که او از خون من، رنگ کند بستر
من/دست از اين قبضه شمشير که در دست من است (جانم)/نکشم تا نکشد دست، رقيب از سر
من/ اي جوانان وطن به کجا به کجا خانه ماست/اندکي دورترک که نه اين که نه اين جاي
شماست/برچين برچين دام، که دامن ندهيم/ برو اي ابله، که ما تن ندهيم...
ساختههاي
او بهقدري مورد توجه بود که همه فرا ميگرفتند و تا سيسال قبل، نظير ساختههاي
درويشخان همواره در ارکسترها نواخته ميشد. همچنين بهترين آهنگهايي بود که در
مجالس انس اهل موسيقي و هنر، طالب بسيار داشت. در اوائل تاسيس راديو هم گاهي بهگوش
ميرسيد ولي متاسفانه به تدريج از مد افتاد و حالا نغماتي که جانشين آنها شده است،
هيچگاه به پاي آن آهنگهاي زيبا نميرسد»(همان، صص 326 تا
330).
به نظر ميرسد اين نقل قول نسبتا مفصل از کتاب مذکور، توانسته باشد تا حدودی
جايگاه مختاری را در موسيقی زمانه خود نشان دهد؛ البته پس از اين هم اشارات کوتاهي
در همين کتاب به جايگاه او شده است(
صفحات: 68،87،235،247،311،434،447،448،456،500) خواهيم کرد. بعد از اين روایت،
مرحوم خالقی به سروقت معرفی دقيقتری از اين هنرمند میرود و آن تصويرهای قبل را
روشنتر ميکند:
«اما
راجع به معرفي اين هنرمند. او همان کسي است که در اين کتاب در فصل "ويولن همسايه" در دوران طفوليت شبها با نغمه سازش بخواب ميرفتم و در
چند جاي ديگر بنام "رکنالدين خان" از و
ياد شده است. اي کاش همواره چون آغاز عمرش، وقت خود را صرف موسيقي نموده بود تا
مشاغل ديگرش براي پايان زندگاني، ثمراتي تلخ بهبار نميآورد. در هر حال، من هم از
آن آهنگسازي گفتگو کردم که تا سيسال قبل مشهورترين ويولونزن و نغمهپرداز بود و
بهنظر نگارنده، درويشخان و رکنالدينخان گوي سبقت را از نظر ابتکار و سليقه
آهنگسازي از همگنان خود در آن دوره ربودهاند. بههمين جهت است که از اين پس، از
روش اين دو هنرمند بنام سبک درويش ورکني نام خواهم برد؛ همان سبکي که بعدها مورد
تقليد و اقتباس نغمهپردازان ديگر واقع شده است»(همان،ص331).
اکنون و در پس روايتهای مختلف از زندگی رکنالدين مختاری، به جايگاه او در
موسيقی دوره خودش پيميبريم. اين هنرمند سفّاک که انديشهای جز حفاظت و حراست از
کيان حکومت پهلوی نداشت، پس از وقايع شهريور سال 1320 توسط همان دستگاه بازداشت و
به 8 سال حبس محکوم شد، اما مدتی بعد مورد عفو قرار گرفت و سرانجام نيز، در سن 84
سالگی، بر اثر سرطان روده درگذشت.
آنچه از او باقی ماند، در
حافظه تاريخ دو چيز است: نخست صفحههاي اندکی که از آثار هنری و نوازندگی او باقی
مانده و دوم صفحات تاريکی که از مجموعه جنايات او در تاريخ باقی و جاويد است. او
حتی از هنر خود نيز که گوهری مقدس است، بدترين استفاده را کرد و به سبب آشنایی و
تسلطی که در اين مقوله داشت، بسياری از اهل فضل و هنر را به بند و زندان و اعدام
سپرد. ای کاش، به قول مرحوم روحالله خالقی «همواره چون آغاز عمرش، وقت خود را صرف
موسيقي نموده بود تا مشاغل ديگرش براي پايان زندگاني، ثمراتي تلخ بهبار نميآورد».
محمدرضا تقی دخت