به بهانه ی نوروز

17 آذر 1392 | 322 | 0

این مطلب در تاریخ یکشنبه, 17 آذر,1392 در وبلاگ آیات غمزه ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

بس که بد می گذرد زندگی اهل جهان

مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند

سلام

چند روز پیش بعد از چندین هفته دوری از دنیای مجازی و با هزار تا حرف برای نوشتن، سراغ وبلاگم رفتم اما وقتی www.mrshalbafan.persianblog.ir رو بالای صفحه نوشتم به جای صفحه ی وبلاگ با توضیحی آشنا روبرو شدم. دلیل این اتفاق را می دانم اما این دلیل برایم قانع کننده نیست و به همین دلیل از امروز به بعد من و وبلاگ «تکرار هم که فرمان نمی تابد» مهمان بلاگفا هستیم.

راستش را بخواهید 1388 به قدری نحس و تلخ بود که تلخی این اتفاق چندان زیر زبان آزارم نمی دهد. احتمالا تا پایان عمرم، سالی به نحسی 88 نخواهم دید و حتی تصوری ندارم که باید در یک سال چه اتفاقی بیفتد تا پیش خودم زمزمه کنم که:«احتمالا امسال از 88 نحس تر است.»

ماه ها بود که پایان 1388 را انتظار می کشیدم و به پایان آمدن این انتظار تنها بهانه ای است که مرا وا می دارد نوروز 1389 را به دیگران شادباش بگویم وگرنه امسال تنها سالی بود که به محض تحویل سال بغض بیست و چهار سال گذشته ام شکست و جای خالی مادرم را در کنارم دیدم که تمام این سال ها در لحظه ی تحویل سال کنارم بود و قرآن را با اسکناس های تا نخورده اش جلویم می گرفت. صورتم را می بوسید و برای خوشبختی و موفقیتم دعا می کرد. جای خالی اش آزارم می دهد و این روزها دلم خیلی برایش تنگ شده است. خیلی بیشتر از روزهایی که مرا به مهدکودک والفجر می برد و خیلی بیشتر از دلتنگی های کلاس اول ابتدایی.

«هادی خورشاهیان» را خیلی از شما می شناسید. او اگر چه سال ها از من بزرگ تر است اما یکی از دوستان واقعی زندگی من است که به واسطه همسایگی بارها مادرم او و همسرش لیلا را دیده بود و مادرانه هر دوی آن ها را از صمیم قلب با همان مهربانی جنوبی اش دوست داشت و حتی برای پیچ و خم های زندگی ایشان دلواپس بود. روزی که من با پیام کوتاه به دوستان دلتنگی ام را منتقل کردم، لیلا برایم پاسخی شاعرانه و دلنشین داد. چند هفته پیش هر دوی ایشان را دیدم و هادی که امیدوارم همیشه برادر بزرگ ترم بماند مرا به خواندن یک شعر مهمان کرد و گفت دلتنگی شنیدن خبر فوت مادرم را به زبان یک شعر با خود زمزمه کرده است. با سپاس از او و به یاد بانوی همیشه ی زندگی ام در پایان اولین پست از وبلاگ جدید «تکرار هم که فرمان نمی تابد» شما را مهمان می کنم به خواندن این شعر:

برای تسلای محمدرضا شالبافان

کاغذهایی که می نویسند

 

مگر این شعر را من نوشته ام مادر

که حرکت انگشت های ما از تو بود

بر روی کاغذهایی که می نویسند

و برکت نان ما.

مادر بزرگ

نشسته است پشت چرخ خیاطی

و می دوزد لباسی را که بر اندام تو بلند است.

و ما ناگهان

روی پل می فهمیم

تو رفته ای و عکس جوانی ات

در کیف جیبی هیچ کدام ما نیست.

لباس تو بر بند رخت می لرزد

آدم های توی عکس رنگشان می پرد

کاغذ ها سفید می مانند

و تو هم خرده بر شعر من نگیر

که این شعر را من ننوشته ام.

هادی خورشاهیان 15 دی 1388

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.