شعری برای تاریک روشنای امید، 4 سال پس از روز واقعه:
قطره قطره
خروج باران از ریل
صلح را از آشیان کبوتر
جنگ را از باروتِ تفنگ اجدادی
و انسان را
همه را با خود می برد سیل.
بلند شو از خیزابه های ولنگار
میزی برای شام آخر باقی نیست
تیغ را از گلوی ماهی
و پرچم را از کاکل خروس...
به حادثه بگو:
خوش آمدی ای تاریکیِ امید
زین را از اسبی که هِی نمی خورد بردار
بگذار دوشادوشت کمر راست کند
با درخت و باران و یال پریشانِ سُم ضربه ها
مقابل انسانِ بی امید
صف آرایی کن.
22/3/92