سلام این روزها مساله ای پیش آمد که دوراهی بزرگی بود، مثل تُنگ و اقیانوس، خوشبختانه جستی زدم و گرفتار تُنگ نشدم. این غزل را که برای چند سال پیش است اینجا می گذارم تا بدانم هنوز پیر نشده ام:
شروع سمفونی با مرگ ماهی ها بدآهنگ است
که دریا نُت به نُت موسیقی ساروج تا سنگ است
نه ... این نه ، شعر با این ابتدا قطعا بدآهنگ است
که دریا شعبه ای از تُنگ و جا در تُنگ ها تنگ است
و من هر تُنگ را حتی اگر دریا قفس گویم...
به بیرون می پرم دریا برای ماندنم تـَنگ است
من از تـثبـیت اختاپوس در جاری آبی ها
از اینکه خون یک دلفین چرا اینقدر پررنگ است_
که باید سرخ گرداند تمام آب دریا را
همینکه کوسه در این حیطه سکاندار فرهنگ است
و اینکه در حباب بغض های آب می بینم
گلوی ماهی آزاد زیر تیغ خرچنگ است!
من از تکرارِ امواج دچار جزر و مد بودن
از اینکه بین ماهی ها میان تور هم جنگ است
از اینها سخت دلگیرم از این تصویر دلتـنگم
که در آئینه پاکی میان آب، نیرنگ است
نگو پس! سمفونی با مرگ ماهی ها بدآهنگ است
به بیرون می پرم دریا برای ماندنم تـنگ است
