دستهایت را بیاور دار قالی کن مرا
رج به رج گلبوته هایی از توالی کن مرا
تار و پود کهنه را از نو ، نوازشتر بباف
با سرانگشتان خود حالی به حالی کن مرا !
من سبوی ناب زمزم می شوم ، تو تشنه شو
لب به این مستی بزن ، شوق سفالی کن مرا
زل بزن آنقدر تا از چشم هایت پر شوم
بعد در آغوش خود یکباره خالی کن مرا
شعله های بودنت را تشنه ام ، راهم بده
باز از پروانه های این حوالی کن مرا
ناشناسِ جمع مردم بودنم را باک نیست
به خودت ، ای شهره ی آفاق ! حالی کن مرا
...
تو فقط بر لب بیاور وعده ای حتی دروغ
وامدار بوسه های احتمالی کن مرا ...