چند شعر کوتاه: روزگار خمیده

22 آذر 1392 | 536 | 0

این مطلب در تاریخ جمعه, 22 آذر,1392 در وبلاگ سید علی میرافضلی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

از صرافت می‌افتد
شعر در من.
آه ای غیبت نا موجّه!
فعل‌ها را
بی تو صرف چه کاری کنم؟
::

بیداری چیست؟
تصویر به هم ریختهء رؤیاها
نگذار که رؤیای تو خوابش ببرد.
::

بادها، بد سلیقه
ابرها، در مضیقه
سنگ‌ها، هر دقیقه...
::

خسته‌ام ، خسته از روزگار خمیده
دستی ای کاش
بند این کفش‌ها را
زودتر باز می‌کرد.
::

ای که باران از نفس‌های تو لبریز است
آسمانت را خریدارم.
::

سهم چشم است
واژه‌های عـزیزت
سهم لب‌های من کو؟
::

عقل، بن بست است
عشق، بی برگشت؛
جادّه و دیوار:
یا برو یک عمر مشق تشنگی بنویس
یا بیا و درز آجرهای این دیوار را بشمار.
::

وقتی که دستت را
در دست می‌گیرم
مصداق من باران پاییز است.
::

از نیم‌رخ قشنگ‌تری ای عشق
دیوانه می‌کنی.
وز جلوه تمام رخت... ای وای!

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4 با 1 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.