بعداً شنيدم چشم‌هايت دوربين بودند

۲۳ آذر ۱۳۹۲ | ۱۱۶۰ | ۰

این مطلب در تاریخ شنبه, ۲۳ آذر,۱۳۹۲ در وبلاگ پانته آ صفایی بروجنی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

 

 و اگر غم اندکی مجال دهد... یک عاشقانه نه خیلی خالی از اندوه،

 از آویشن و اندوه...

 

با اين‌كه چون ماري درون آستين بودند

زيباترين شب‌هاي من روي زمين بودند

چشمانت، آن الماس‌هاي قهوه‌اي يك عمر

با چشم‌هاي خواب و بيدارم عجين بودند

هر چند آخر زهر خود را ريختند اما

تا لحظۀ آخر برايم بهترين بودند

هر قدر نزديك‌ آمدم كمتر مرا ديدي

بعداً شنيدم چشم‌هايت دوربين بودند

خواجو تو را هر روز با يك زن تماشا كرد

پل‌ها و زن‌ها بين ما ديوار چين بودند

...

تا صبح چشمم را به سقف خانه مي‌دوزم

شب‌هاي زيبايي كه مي‌گفتي همين بودند؟

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: ۵ با ۱ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.