روز و شب در هاي و هوي لحظه هاي گنگ سردرگم
بي رمق خورشيد
بي تبسم ماه
سايه هاي شاخه ها چون تارهاي عنكبوت افتاده بر ديوار
روز و شب تكرار...
مثل ابري آسمانش تنگ
كه ندارد هيچ جايي خانه
- تا لختي بياسايد-
و به جبر باد بايد روز و شب ها را بپيمايد
مثل ابري زايمان ناكرده
سنگين رو به هر سو
-خواه ناهموار يا هموار-
روز و شب تكرار در تكرار...
روز و شب ها را شمردن نيز درمان نيست بعد از اين
ما چراغي مرده بر ايوان خاموشيم
يا تفنگي كهنه بر جامانده از جنگي فراموشيم
-نقش پر معنايي از بيهودگي بر قاب يك ديوار-
زندگي -باري-
روز و شب تكرار در تكرار در تكرار...
محمدرضا تقي دخت