از نسیمی تازه طوفان در من است
چلچراغ داغ در من روشن است
یک منم در شادی او گشتن است
یک منم در شیون جان کندن است
شیون و شادی به هم آمیخته است
هر چه شادی دارم از این شیون است
کیمیاها در ضریح عاشقی ست
آه عاشق رخنه گر در آهن است
زاهدان را شیوه جز پرهیز نیست
عشق را امّا هزار و یک فن است
عشق، معشوقِ تمام عصرهاست
خون صدها چون منش بر گردن است
رو به قربانگاه عشق آورده ام
مانع دیدار تنها این تن است
روح را پرواز دادن از قفس
کار آن چشمان زاهد افکن است