جناب عبدالجبار کاکایی، بار دیگر ـ و اینبار در وبلاگشان ـ رجزمویه و ما را
مورد نوازش شدید قرار دادند. ما هم که فحشخورمان ملس است و چندماهی هم هست که از
دو طرف داریم میخوریم.
ابتدا نوشته خشمگنانه ایشان را ـ که معلوم نیست و هست دلشان از کجا پر است که
سر شعر من خالی میکنند ـ بخوانید و عبرت بگیرید:
***
«به: مخبر خبرگزاری فارس، تا منبعد درک درستی از واقعیت داشته باشد. امیدوارم
امید مهدینژاد به دل نگیرد و هوشمندانه این چند سطر را بخواند:
نقد کتابی شد در کانون دانشجویی و رفتم: رجزمویه. به نظرم میراث موج مرده بخش
محدودی از ادب انقلاب بود که با هدایت مدیریت فرهنگی کشور در حال نفس کشیدن به
احتضار است. نشخوار پسماندههای ادب سوسیالیستی با رفتار آمرانه و تحکمآمیز و نصیحت
مردم به اخلاق و دینداری و آرزوی مدیریت جهان و آنچه که آن سالها از حلقه نسبتاً
متروک نویسندههای کیهان کمابیش میشنیدیم. ایدههای مارکسیستی در پرده نصایح
اسلامی و هتک حرمت اهل ادب و فرهنگ و آموزش سخیف اخلاق و شریعت به ملتی که غولهای
اخلاق و شریعت را در آستین دارد. و جنگ بیحاصل حیدری ـ نعمتی چپ و لیبرال که
علمدارانش در ادب انقلاب و پشت پرده نویسندگان مسلمان چند تنی بودند.
این بغض انقلابی و بیپروا و تقریباً بیادب، بعدها توسط بخشی از مدیریت فرهنگی
کشور هدایت و حمایت شد و سرچشمه آموزش نسلی شد که در بحران اخیر با رفتارهای
هتاکانه به باورهای اصیل انقلاب صدمه زدند.
اما انفعال این نسل میراثدار که از عنوان کتاب پیداست (رجزمویه) نشان از
متزلزل بودن و بیپایه بودن باورهای غلطیست که آبشخور آن نه سرچشمههای شرعی و
فقهی، که نهادهای صادرکننده احکام حکومتیست.
تردید دارم این جریان منفعل و مدیریتشده و ستاینده محض، بتواند شکوه ادب
متعهد اجتماعی ایران را با نشانههای روشنش ـ سلمان و سید و قیصر ـ میراثداری
کند؛ نه در دانش، نه در منش.»
***
بعله. اگر شما هم هوشمندانه چند سطر بالا را خوانده باشید، لابد دریافتهاید
که چیزی از رذائل و مصائب و فجایع و انحرافات نیست که در شعرِ ما و خودِ ما نباشد!
من بنا نداشتم چیزی در پاسخ این نوشته جناب کاکایی بنویسم. توصیه دوستان خیرخواه
هم همین بود که حرمت صاحبکسوتان را باید نگه داشت و پیرانِ جوگرفته را به گذشت
زمان حواله کرد. اما از آنجا که توهینِ جناب کاکایی نه صرفاً به من، که به یک جریان
شعری است و دوستان شاعرم نیز، به احتمال زیاد، به جرمِ «احمدینژادی نبودنِ» من،
از ورود در این دعوا ـ نه برای دفاع از شخص یا شعر من، که برای دفاع از این «میراث
موج مرده بخش محدودی از ادب انقلاب» ـ
اکراه دارند، بالاجبار خودم دست به قلم شدم تا ولو به قیمتِ «کیهانی
انگاشته شدن»، در برابر این شلتاقِ غیرادبیِ چیزکی گفته باشم.
*
«نشخوار پسماندههای ادب سوسیالیستی»، «رفتار آمرانه و تحکمآمیز»، «هتک حرمت
اهل ادب و فرهنگ»، «آموزش سخیف اخلاق و شریعت»، «بغض انقلابی و بیپروا و تقریباً
بیادب»، «جریان منفعل و مدیریتشده و ستاینده محض»...
اینها تعابیری هستند که جناب کاکایی با آنها شعرهای «رجزمویه» را توصیف کردهاند.
توجه دارید که معلمان ادب و اخلاقِ روزگار، ما «انقلابیهای بیپروا و تقریباً بیادب»
را چگونه و با چه ادبیاتی به تأدیب ایستادهاند؟! ظاهراً این رجزمویه ما، خوش
بهانهای شده برای اینکه جماعت حرفهایی را که توی دلشان مانده بوده، بزنند و در
این شلوغبازار چه فرصتی بهتر از نقد ادبی و چه دیواری کوتاهتر از دیوارِ شاعرِ
«پیادهها»؟
این درد با که باید گفت و این غم کجا باید برد؟ گروهی از شاعران که روزگاری
چنان دو اسبه میتاختند که وجود یک خطِ محوِ قرمز در پیراهنِ شاعری رگ غیرتشان را
ور میقلمباند و بیرون ماندنِ تاری از تارهای موی شاعرهای را فسقِ عَلَن بر میشمردند،
امروزه روز که خودشان از آنور بام افتادهاند و آنقدر در سانتیمانتالیزمِ بچهمدرسهای
پسندِ دهه هشتاد فرو رفتهاند که حتی به واژه و خیالِ «تفنگ» هم آلرژی پیدا کردهاند؛
ما را به «رفتار آمرانه و تحکمآمیز و نصیحت مردم به اخلاق و دینداری و آرزوی مدیریت
جهان» متهم میکنند! همینها که چارسوق «ادبیات انقلاب» و «ادبیات دهه شصت» را در
مملکت راهاندازی کردند و سالها پشت پیشخوانش نان خوردند و حالا که در بر پاشنه دیگری
چرخیدن گرفته، انتقام گذشته خودشان را از حالِ ما میگیرند. آیا این تفریط، نتیجه
منطقی آن افراط است، یا درد دیگری در میان است؟
حضرات روزگاری «جنگ، جنگ تا رفع فتنه از جهان» را منظوم میکردند و به سودای
حرکت بهسوی حق و عدالت، همه را زیر میگرفتند و له و لورده میکردند و امروز به
امثال ما میپرند که «نشخوارگر پسماندههای ادب سوسیالیستی» هستیم و «ایدههای
مارکسیستی را در پرده نصایح اسلامی» طرح میکنیم. زهی گردش روزگار! اصلاً سلّمنا
که آقایان انقلابیِ دوآتشه سابق حالا حقیقتاً دموکرات شدهاند (که البته همین ادبیات
موهنشان نشان میدهد نشدهاند و نخواهند شد عمراً) و فهمیدهاند که آن موقع
اشتباه میکردهاند. اولاً، خب بروند به پای ملت بیفتند که از اشتباهشان بگذرند،
چرا چوب به ما میزنند؟ ثانیاً، به قول یکی از دوستان شاعر، چطور است که همه حق
دارند از دغدغههای طبیعی و غریزیشان بگویند و دختر همسایه را شعر کنند، اما ما
حق نداریم از دغدغههای دینی و اجتماعیمان بگوییم؟
خندهدار است یا گریهدار؟ جماعتی که به پاس انقلابیگری یا انقلابینماییِ
چندسالهشان، عمری سرِ گردنههای فرهنگیِ این کشور دکّان زده بودند و از عابرانِ پیاده
هم عوارض عبور میگرفتند، حالا عَلَم تنزهطلبی و فرشتهخویی و آزادی و آزادگی
برافراشتهاند و شاعرانِ جوانِ یکلاقبا را متهم میکنند که به «هدایت مدیریت
فرهنگی کشور در حال نفس کشیدن» هستند؛ آن هم «به احتضار». کسی به یاد دارد چنین
عجب زمنی را؟ که پروژهبازها و کنگرهسازها، امثال مرا که برای گذران زندگی به
طنزپردازی و روزانهنویسی و دیگر فعالیتهای فرساینده ژورنالیستی روی آوردهاند،
«حکومتی و دولتی» خطاب میکنند؟ هرچند امثال من از عنایاتِ این دولت هم مثل آن
دولت بیبهره هستند و خواهند بود، بِمَنّه و کَرَمِه؛ اما بد نیست حضراتِ غیردولتیِ
امروز هم بفرمایند بالاغیرتاً مشکل «دولتی بودن» است یا «با دولت فعلی بودن»؟! شما
با چی مشکل دارید آقای کاکایی؟ با دوستتان علیرضا قزوه؟ با احمدینژاد؟ با «نهادهای
صادرکننده احکام حکومتی»؟ با تمام گزینهها؟ یا نگرانید نکند خدای نکرده گردنههای
فرهنگی بیفتد دست جوانترها؟ نترسید، جناب کاکایی! ما هم به اندازه شما منفور متولیان
فعلی فرهنگ و هنر مملکتیم. گذشته از این، مطمئن باشید همین حضرات برای تکمیل پز دموکراسیشان
هم که شده، دیر یا زود باز سراغ شما خواهند آمد و کلید دکانهای سر گردنه را به
شما خواهند سپرد.
*
«به هدایت مدیریت فرهنگی کشور»، «آرزوی مدیریت جهان»، «جنگ بیحاصل حیدری ـ
نعمتی چپ و لیبرال»، «نهادهای صادرکننده احکام حکومتی»، و...
توجه دارید؟ جناب ایشان دارند درباره یک مجموعه «شعر» سخن میگویند! این ادبیاتِ
دستمالیشده سیاستزده «نقد و تحلیلِ شعر»شان است. فکر کنید اگر بخواهند بیانیه
حزبیِ سیاسی صادر کنند، چه میکنند؟! حضرات از سر تا پا سیاستزدهاند و گویا دیگر
قصدِ پنهان کردنِ دمب خروس را هم ندارند، آنوقت به ما میگویند «جریان منفعل و مدیریتشده
و ستاینده محض»! اینطوری که دارد پیش میرود، استبعادی هم ندارد چون کاندیدای
محبوبشان ـ که یادش بهخیر کاندیدای محبوب ما هم بود ـ رأی نیاورده، همه ماها
را از دم تیغ «نقد ادبی!» بگذرانند. باز جای شکرش باقی است که جناب مهندس رأی نیاورد،
وگرنه لابد الان باید سر گورمان فاتحهمان را میخواندید!
پیرمان که علی معلم دامغانی بود، هماو که بزرگ و کوچک و دوست و دشمن به مراتب
فضل و دانش و ادبش معترفند، همینکه ریاست فرهنگستان هنر را پذیرفت، خیل پیادگان
رسانهایتان را سر وقتش فرستادید تا به بیسوادی و شعرنافهمی و هزار چیز دیگر
متهمش کنند. این وضع پیرمان بود. صبر میکنیم ببینیم شما فرماندهان این سپاه، با
ما پیادههای بیادب چه خواهید کرد.
*
میدانم که از همین حالا «هتک حرمت سابقون السابقون» نیز به فهرست اتهامات
بنده اضافه شده است. اما خداوکیلی، آیا این سابقون نباید حرمت خود را نگه دارند و
سرِ پیری، مثل ما جوانانِ بیادب که «بغض انقلابی»مان را نمیتوانیم جمع و جور کنیم،
خودشان را با سر وسط معرکه بچهها پرت نکنند؟ بهراستی آیا پیران و آموزگاران ادب
و اخلاق ما نباید بیشتر از ما جوانان حزم و درایت داشته باشند و پا روی دمِ
نداشته ما بیپروایانِ تقریباً بیادب نگذارند؟
خدایا، خداوندا، اگر به راستی پیری اینهمه دردسر به بار میآورد، لطفاً دعای
خیر مادربزرگهای ما را نشنیده بگیر و پیرمان هرگز مکن.
والسلام.
***
بعد التحریر:
1. هیچگاه خوش نداشتهام نمایش کامنتهای وبلاگم را مقید به «تأیید نویسنده
وبلاگ» کنم. لذا اگر کسی در فضای کامنتهای وبلاگ بنده، حرف نامربوطی زد یا توهینی
به کسی روا داشت، نظر اوست و مسئولیتش هم با خودش خواهد بود. البته، پیامهای حاوی
فحاشی را ـ چه به من باشد، چه به دیگری ـ به محض رؤیت حذف خواهم کرد.
[بعد از بعد التحریر شماره 1: متأسفم که بهدلیل فقدان جنبه معدودی از کامنتگذاران،
مجبورم کامنتها را پس از تأیید به نمایش بگذارم! و البته این به معنای تأیید
محتوای کامنتهای منتشرشده، توسط اینجانب نیست.]
2. از سایتهای خبری و سیاسی و امثالهم، که منتظر گلآلود شدن آبهای فرهنگی ـ
اجتماعی هستند تا ماهیهای سیاسی بگیرند، استدعای عاجزانه دارم لطفاً ما را بیخیال
شوند و به قول دیوارنوشتههای کوچههای بنبست، در این مکان تغوط نفرمایند. این
دعوا هیچ مربوطیتی به سیاسیکارها و «خبرگذار»های سایتهای سیاسی ندارد. این را
گفتم که بدانید مسئولیت رسانههایی که از ظن خودشان یار همه میشوند ـ و احتمالاً
این نوشته مرا نیز لینک کردهاند یا میکنند ـ نیز به بنده ارتباطی ندارد.
3. نازنیندوستانِ خیرخواهم ـ که در مسلمانی و صداقت و فضل و بزرگواریشان یقین
دارم ـ پیغام دادهاند «بدزبانی و بیانصافی را به شیفتگان قدرت و مناصب واگذاریم
و به شعر و طنز و ادب بپردازیم.» عرض میکنم شما خود شاهدید من در این مدت جز همین
که گفتید کار دیگری نمیکردم. اما وقتی حضرات اساتید پایشان را میگذارند روی دست
ما و چشمشان را میبندند و دهانشان را میگشایند، آخ گفتن و معترض شدن ما گناه
کبیره که نیست، هیچ، طبیعیترین واکنش انسانی هم هست.
ضمن اینکه عرض میکنم همانچه را حضرت امیر(ع) فرمودهاند و به عنوان حکمت سیصد
و چهاردهم در نهجالبلاغه مضبوط است و زینتبخش پیشانی «رجزمویه» من نیز هست:
«رُدُّوا الحَجَرَ مِن حیثُ جاءَ. فَإنَّ الشرَّ لایَدفَعُهُ الّا الشرُّ.»