دیگر نه خروش و نه تب طغیانش
انگار که دل بسته به زندانبانشزندانی پیر فکر آزادی نیست
عادت کرده به گوشه زندانش!
...
آن سوی حصار هیچ جز زندان نیست
جز خسته دلان بی سر و سامان نیست
اینجا همه محکوم به حبس ابدند
از دم همه بندی اند، زندانبان نیست!
...
می گفت پدر حبس برای مرد است
چون مرد-نه نامرد- سراپا درد است
امروز بیا پدر! ببین این همه درد
در گوشه سلول چه با او کرده ست!