عشق اگرچه حرف ربط نیست
ربط میدهد مرا به تو
شوق را به جان
رنج را به روح
همچنان که باد
خاک را به دشت
ابر را به کوه.
::
بـرّه باشی
گرگ روحت میـشـوند
گرگ باشی
حـسّ تنهایی شکارت میکند.
::
دستی بر آر یک ره و
بگذار بر دلم
خاکسترم هنوز
لب تشنهء نسیم سرانگشتهای توست.
::
صبحت بخیر ای صبح پی در پی
ای صبح رو در رو
ای آفتاب من
ای انعکاس او!
::
یوسف اگر باشی
تنهاییات
گرگی است بی تقصیر
چاهی است بی پایان
خوابی است بی تعبیر.
::
ابر است در رگهای من
رگهای من ابر است
حس میکنم پایان نخواهد یافت دست تو
حس میکنم باران من هر روز بیصبر است.
::
میتابی و
دریا اگر باشد
دست و دلش آشوب خواهد شد
میتابی و
تاریکی من خوب خواهد شد.
::
و عشق
رنجی عظیم بود
و قرصها جواب ندادند!
::
گرم است رؤیاهام
خوابی برایم دیدهای شاید!
::
و به این صبح قسم
که پُر از یاد توام.
::
باور کنی یا نه
فرسنگ در فرسنگ
عشق است و دیگر هیچ!
::
فـوق العـادهاند
دردهـــای من؛
تحـت اختـیار توست.
::
هرچه بیشتر تمیز میکند
بیشتر مچاله میشود:
دستمال کاغذی.