مگذار بین خیمه عزایت به پا شود
برخیز تا دل پدرت باز وا شود
برخیز ای مؤذن بابا! اذان بگو
چیزی نمانده روح من از تن جدا شود
صورت به صورت تو نهادم، ولی نشد
یک لحظه هم نشد پدر از غم رها شود
ای راحت پدر! تو که راحت شدی، ولی
بی تو پدر چگونه از این خاک پا شود؟
دنیا سر تو را به روی خاک خواسته ست
بعد از تو خاک بر سر دنیای ما شود
باید تو را میان عبا سوی خیمه برد
شایسته نیست راز تنت برملا شود
::