محمد علی مجاهدی ملقب به شمس الدین و متخلص به (پروانه) در دوم فروردین ماه سال هزار و سیصد و بیست و دو در شهر مقدس قم به دنیا آمدم و در خانواده ای به معنای واقعی کلمه روحانی پرورش یافتم . پدرم مرحوم آیت الله آقا میرزا محمد مجاهدی تبریزی از مدرسان طراز اول و بنام حوزه علمیه در زمان زعامت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی -ره- به شمار می رفتند و پس از عمری تلاش در تربیت طالبان علوم دینی به سال هزار و سیصد و سی و هشت در اثر سرطان خون بدرود حیات گفتند . نیای پدری ام مرحوم حجت الاسلام حاج میرزا حاج علی اکبر قوچه داغی از روحانیون مبارز و بسیط الید در منطقه آذربایجان بودند و به خاطر تلاش بی وقفه اش در مبارزه با ایادی استبداد داخلی و نقشی که در پیروزی انقلاب مشروطه داشتند به لقب (مجاهد) از طرف مبارزان مفتخر گردیدند . نیای مادری ام مرحوم آیت الله العظمی حاج سید حاج آقا میلانی از مراجع عظام تقلید در زمانه خود بودند و در ایران و عراق و پاکستان و هند مقلدان فراوانی داشتند . در یکی از جلسات شعر خوانی در محضر رهبر معظم انقلاب معظم له با عنایت به سابقه دراز مدت خانواده مجاهدی در روحانیت شیعی فرمودند این بیت شیخ اجل سعدی می تواند زبان حال آقای مجاهدی باشد :
همه ی قبیله من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت

استاد محمد علی مجاهدی
برای بزرگنمایی کلیک کنید
تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر زادگاهم به پایان بردم و در رشته علوم تجربی فارغ التحصیل شدم (اواخر سال ۱۳۳۸) . بهترین خاطره ای که از تحصیل در دوره متوسطه دارم مربوط می شود به سیکل اول که در شمار اولین دانش آموزانی بودم که در دبیرستان دین و دانش توفیق حضور پیدا کردم . ریاست این دبیرستان به عهده ی شهید بزرگوار آیت الله بهشتی بود و تدریس و تدریس زبان انگلیسی را نیز در برنامه آموزشی خود داشتند . چهره نام آشنای دیگری همانند شهید مفتح نیز در این دبیرستان تدریس می کردند و تنها دبیرستان غیر دولتی بود که علاوه بر مواد درسی مصوب ، تاریخ و جغرافیای اسلام نیز توسط مرحوم استاد علی اصغر فقیهی تدریس می شد و فضایی کاملا اسلامی بر این دبیرستان حاکم بود . مدیریت شهید دکتر بهشتی بسیار کارآمد و موثر بود . پس از درگذشت پدربزرگوارم ، با این که امکان ادامه تحصیل در مقطع آموزش عالی برایم فراهم بود و پذیرش یکی از دانشگاه های معروف ترکیه را در دست داشتم ، به خاطر اینکه فرزند ارشد خانواده بودم ، ترجیح دادم در کنار افراد خانواده بمانم .و از عزیمت به ترکیه منصرف شدم .
از سال ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۱ حدود سه سال به آموختن ادبیات عرب و قواعد صرف و نحو عربی پرداختم و پس از توفیق در آزمون دوره ی یکساله تربیت معلم عازم تهران شدم و از مهر سال ۱۳۴۲ رسما به استخدام آموزش و پرورش در آمدم و به تدریس در آموزشگاه های قم پرداختم و با شروع به کار مدرسه عالی امور اداری و حقوق قضایی در قم ، از اولین دانشجویانی بودم که پس از پایان تحصیلات در رشته حقوق قضایی مدرک کارشناسی خود را دریافت کردم . این مدرسه عالی زیر نظر وزارت علوم و دانشکده حقوق دانشگاه تهران فعالیت می کرد .
کار سرودن شعر را از دوره دبیرستان شروع کردم و بعد ها با حضور در انجمن ادبی قم که جلسات هفتگی آن در دفتر کار مرحوم آقای رحیمی مدیر دبیرستان ملی صدوق واقع در منظقت خاک فرج برگزار می شد ، تدریجا به اندوخته های ادبی خود افزودم و در همین انجمن بود که توفیق آشنایی با مقام معظم رهبری مدظله العالی نصیبم شد و جلسه ای نبود که از نکته سنجی های ایشان و نقد هایی که بر اشعار دوستان شاعر داشتند ، حظ وافر نبرم .
در سال گذشته که جمعی از شاعران آیینی سرای کشور به محضر معظمٌ له شرفیاب شده بودند ، پس از فراغت از قرائت یک چکامه عاشورایی که به تازگی سروده بودم با ردیف (فقط) و این مطلع که تصویرگر حالات اصحاب حضرت سیدالشهداء علیه السلام در شب راز آلود عاشوراست :
آن شب که بود فرصت سبز دعا فقط
گـل کرد در قــنوت شـما ربَّـــنـا فقط
معظم ٌله با لحنی مشتاقانه پرسیند : آقای مجاهدی!یادتان هست که در جلسات هفتگی انجمن ادبی قم شرکت می کردیم؟به خاطر دارید چه سالی بود؟ عرض کردم : سال ۱۳۳۸ ، بعد ایشان به آقای حداد عادل که در کنارشان نشسته بودند فرمودند : حدود پنجاه سال از آن زمان می گذرد ! (نقل به مضمون) .
یکی از خاطرات شیرینم مربوط به همین انجمن می شود . به یاد دارم شبی پس از پایان جلسه انجمن ادبی قم به همراه ایشان به طرف صحن مطهر راه افتادیم . پرسیدند : کار تازه ای دارید ؟ عرض کردم غزل نیمه کاره ای در دست دارم و ابیاتی از آن غزل را که به سبک اصفهانی(=هندی) سروده بودم ، خواندم :
از دست دل به دامن صحرا گریخته ام
دل را به غم سـپـردم و،تـنـها گریـخـتـم
از دل جـدا شـدم که ز غـم وارهـم،ولــی
غـــم سـایـه وار آمـد ، هـر جـا گـریختم
وقتی به این بیت رسیدم ، لطیفه ی نقد آمیزی گفتند که هرگر فراموشم نمی شود :
آهی ز دل کشیدم و،از فرط ضعف تن
با آه خود به عــالــم بــالا گـریـخـتـم!
فرمودند : فلانی! کار این بیت آخری از هند و هندی گذشته ، و هند و چینی شده است!! و فهمیدم که باید از خیر این بیت بگذرم .