...

29 دی 1392 | 702 | 0

این مطلب در تاریخ یکشنبه, 29 دی,1392 در وبلاگ محمدرضا تقی دخت ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

صفحه‌ای از «قلعه‌ي بی‌دَر»، به خواست و توصيه دوستی بسیار عزیز...
محمدرضا تقی‌دخت

... در ميان خواتيمِ پيشکشِ دربار، یکی هم سنگِ ارجمندی بود که خود بر آن نقش معشوقه‌ای را اذنِ نقر داده بوديم؛ نقش زنی با شلالِ گيسوها و بافه‌هايی درهم و چشمانی از دلتنگی. با لبانی که گويا عصاره‌ي چهل‌ خوشه‌ي تاک است و به عينِ رنگ، چون آميزه‌ي خون و شراب. زان پس، آن سنگ، سواره‌ي خاتمی بود مخصوص، که در هفت پرده‌ي ساتر از حريرِ دهلوی درپيچيده، در صندوق‌خانه‌ي ارگ، سه‌سالی در حرسِ مخصوص بود. 
بارها در اين سه‌سال، از آن سنگِ محفوظ در عمقِ صندو‌ق‌خانه، در شبانگاهِ ظلمات، آوازی اغواگر برخاسته بود که کس جز ما نمي‌شنوُد، و بارها به عينِ واقعه ديده بوديم که در صورتِ کلمات ما و گویی در بیداریِ محض، آن پيکره‌ي منقور در سنگ، آرام‌آرام جان مي‌گيرد، از پوسته‌ي خاتم بر مي‌خيزد، حرير دهلوی را کنار مي‌زند، گيسوان و پيکره بي‌رنگش عينِ واقع مي‌شود و به اذن پروردگار در هياتِ ‌حيِّ کامل، آرام از پله‌های سنگی بالا آمده از پيش گماشتگان مي‌گذرد و به نزد ما مي‌آيد.آنچه کراراً در اين رويای مخصوص ديده بوديم، هيات غريب اين زن بود که جز لب‌هايش هيچ اندامش رنگی نداشت، و شگفتا که ما هر چه گماشتگان و حاجبان را صدا مي‌زديم، آوازِ مسموعی از گلويمان برنمي‌خاست و نقشِ نفس، چون بادی کور، به شتاب در آتشدان‌های بزرگِ ارگ مي‌پيچيد و سايه‌ها را به هول، روي ديوارهاي سنگی به حرکت در مي‌آورد.
ما هيات اين زن را سال‌ها در کلماتمان پنهان داشته بوديم، اما نيک مي‌دانستيم که اين زن، آن‌گونه که هربار جان مي‌گيرد و از نقرِ خاتم بر مي‌خيزد، روزی از حصارِ کلمات ما هم خواهد گريخت و سِحر کلام ما، که کاتب در تاريخ خاندان مي‌نويسد، باطل خواهد شد... 
کاتب همواره در شروع نوشتن بلند بلند مي‌گفت: «به هوش! که آدمی در سراپرده‌ي کلماتش، رازهایی دارد که مادّه‌ي سِحر کلام اويند و پنهان. بر کتمانِ سرّ بايد مراقبت نمود که باطل‌السّحرِ کلامِ آدمی، برافتادنِ پرده‌ي راز است... اکنون بسم‌الله...» و ما به‌عينه هربار از اين سخن مي‌هراسيديم و هربار سيمای آن زن در ذهنمان مي‌گذشت که روزی در گاهِ بارِ عام، جان مي‌گيرد و به همان هيات سنگی و لبان سرخ، از ميانه‌ي جمع به سمت ما مي‌آيد... 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.