بارالها، از کنارم سامری را
دور کن
جان موسی! بنده را هم ساکن
آن طور کن
نه کتاب و جزوه ای نه
معجزه،اما مرا
خواستی، در زمره ی پیغمبران
منظور کن
من نمی خواهم به من گنجی
ببخشی شایگان
وام می خواهم بگیرم ضامنش را
جور کن
گردنم باریک تر از مو ، خودت
که واقفی؟!
وام خود را پس ندادم طعمه ی
ساطور کن
خسته هستم از عزا و مجلس
ترحیم ها
چند روزی هم مرا مهمان جشن و
سور کن
ران مرغ و سینه ی تیهو نمی
بخشی نبخش
لااقل لطفی کن و این اشتها
را کور کن
نیست دندانی مرا این سیب ها
بی مصرف است
پس بیا زنبیل ما را لب به لب
انگور کن
اول فصل جوانی این همه موی
سفید؟!
یا کچل کن کلّه را یا زلف ما
را بور کن
مولوی و سعدی و حافظ که
تلمیذ من اند
پس چرا گمنام باشم بنده را
مشهور کن
بهمن نشاطی