انداخته از مطلع خود شعر سپر را

۲۳ دی ۱۳۹۰ | ۵۶۲ | ۰

این مطلب در تاریخ جمعه, ۲۳ دی,۱۳۹۰ در وبلاگ مریم خجسته ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

هوالحق


 تا در همه عالم بسرایند خبر را

می رفت که احیا کند آیین پدر را

آیین پدر را که به سجاده علم کرد

با خون سرش ذره ای از خون جگر را

هر آینه شب پرده می افکند و نمی دید

در آینه ی هیچ شبی غیر سحر را

در آتش این شهر خلیل آمده بی شک

بر شانه ی این قوم نهد داغ تبر را

 منظومه ی هفتاد و دو خورشید که دیدند

پروانه شود ، چرخ زند شمس، قمر را

درپیچ و خم راه اگر تیغ ببیند

با جان بدهد یکسره سر را و پسر را

تو کشته ی اشکی و به نامت زده تاریخ

از روز ازل دیده ی تر ، گونه ی تر را

در هر غزلی نام تو رفته است بلا شک

انداخته از مطلع خود ، شعر سپر را
 
 
۲. این غزل را وعده داده بودم به دوستانی که قصد نقد داشتند . بسم الله...
 

جالیز ها مردند در شوق مترسک ها

تا آسمانها پاک شد از لوث زاغک ها

دنیا عوض شد کوچه های خاکی این شهر

آهسته جان دادند زیر چرخ غلتک ها

وقتی که باد ناموافق نیست ، شوقی نیست

بیهوده می رقصند با خود بادبادک ها

حتی نمی گریند هنگامی که تنهایند

حتی نمی خندند مثل قبل دلقک ها

دیوار اگر هم تکیه گاهی شد دلش می خواست

بالا بیاید در مسیرش کفر پیچک ها

تقصیر آدم های دیگر بود ، می دیدیم

هر چه نمی دیدیم را از چشم عینک ها

بازی قایم باشک اما با یقین کردیم

با شک ولی قایم شدیم از دست موشک ها

کبریت را محض برادر کشتنش کشتیم

جنگل در آتش سوخت با تدبیر فندک ها

 



 این ده فرمان را امیر خانی خیلی وقت پیش نوشته . خواندنش خالی از لطف نیست :

ده فرمان در آداب نوشتن

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با ۰ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.