بیملاحظهگیِ این لحظهها از آن روی است که اگر به حقیقت
ملاحظهای در
کارشان میبود، غبارِ گفتن سدّ ِ راهِ دیدار نمیشدو
مجالِ "تماشا" شدن و تماشایی
شدن را نمیگرفت.
که گفت: چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما.
و گفت: آن را که خبر شد خبری باز نیامد.
و گفتهام:
اشکها چه حرفها با من و تو داشتند
واژهها مزاحمِ گفت وگوی ما شدند
و
(اشک آینهایست که تماشای عشق پوشیده).
................................................................................................................................................
به نگاهی شکفت و پنجره شد باز دیوارِ چند لحظة پیش
پر شد از نور کاسة چشمم غرقِ دیدارِ چند لحظة پیش
به جهانی شگفت مهمانم که مَلَک بو نبرده از بودش
وه چه آرامشیست با منِ مست، منِ هشیارِ چند لحظة پیش
هستیام اشک (اشک آینهایست که تماشای عشق پوشیده)
هست با ذرّه ذرّة جانم طعمِ دیدارِ چند لحظة پیش
تازه فهمیدهاند آینهها یک تماشا چقدر میارزد
کاش میشد تمامِ هستیِ من صرفِ تکرارِ چند لحظة پیش
لحظهها را گریستم بیتو، من که هستم که نیستم بیتو؟
مرگ بود آنچه زیستم بیتو جانِ سرشارِ چند لحظة پیش!
تو نباشم شهود بیمعناست، لحظهها بیتو بیملاحظهاند
رفتهای باز و بستة خواب است چشمِ بیدارِ چند لحظة پیش
پنجره بسته شد سکوت شدم، چشم بستم کویر لوت شدم
هر چه آیینه و تماشا رفت پشتِ دیوارِ چند لحظة پیش