نه
پرواز آتش روی سر ما
نه
باغی که قرار است
ما دوباره در آن متولد شویم
به نجات ما نخواهند آمد..
هم چنان تنها، فقیر، شرافتمند
و عاشق صدای پیانو
باقی خواهیم ماند ...
" احمدرضا احمدی"
نشسته برف پیری روی مویت دلم می خواست تا باران بگیرد
تنت از خستگی خرد و خمیر است بیا تا خانه بوی نان بگیرد
بهـــــاران از تو تصویـــری ندارد پــدر پاییـــــز تقصیـــری ندارد
نمی خواهم که در این فصل غربت دل پرمهــرت از آبان بگیرد
غریب و خسته و بی سرپناهم سیاه است آسمان بختگاهم
برای برگ های زرد عمـــــرم بگـــو جنگل حنــا بندان بگیــــرد
پدر اندوه در دلهــا زیاد است سرِ راه تو مشکل ها زیاد است
بگو کی می رسد از راه آن روز که بر ما زندگــی آسان بگیرد
خدا قوت.. نباشی خسته ای ماه از این دنیای تاریک و پر از آه
خدای یوسف ِ افتـــاده در چاه تقاصت را از ایــن زندان بگیرد..
خدا را شکــــر اگر امروز غـــــم هست
حرم هست و حرم هست و حرم هست
خودت گفتی به من ، امکان ندارد دل سادات در ایــران بگیرد
_ بختگاه: پیشانی...
*
در تاریکی
در روشنایی
در درز همین دیوارهای کهنه
جایی میان شب و روز
هر قدر هم که گریه کنم
هیچ
پر رنگ ترین شکل من است...
مرا دوست بدار
تنها مرا دوست بدار..
چون بارانی
که پلک پنجره را
خیس می کند...
**
و برای من که خودش را مرده پیدا کرد...
نـه بــــی تـــو بـــــردل زارم قــــرار مــی آید
نـه غـصـــه با دل تنــگـــــم کنــــار مــی آید
بـــرای آن که بسوزد به هــر بهانــــــه دلــم
چقـــدر خاطــــره هایــت بــه کــار مـــی آبد
چقـــدر قصـــه ی خیس از تو در نگاهـم ماند
چقــــدر گریــــه به چشمـــــان تار مـــی آید
نهـــال کوچک من خستــه ای .. بخواب آرام
دوبـاره شــاخــــه ی خشکت به بار مـی آید
دوباره شاخه ی خشکت شکوفه خواهد داد
دوبـــاره بعـــــدِ زمستــــان بهــــار مــــی آید
***
_ چقدر زیاد خوب نیستم
مرگ همیشه مردن نیست...