وقتی که سحر خفته در آغوش نگاه
ات
چشمان تماشاست شهیدان پگاه ات!
زانو زده هستی که ببوسد سرِ خُم
را
در ظهر شهیدی که عقیقی شده آه
ات
فرزند زمان طفل یتیمی است که
افتاد
چون غنچه ی زائر به سحرگاهی راه
ات
مجنون شده پردیس که لیلاش تویی،
تو
یوسف
شده عاشق به سیاووش نگاه ات
از مردم چشم ات چقدر بوسه فرو
ریخت!
با خیل اسیران چه کند صورت ماه ات؟
ای کاش غزل را بپذیری به نگاهی
تا بلکه بنوشم نظر گاه به گاه
ات!
بیست وششم آذر ماه نود
و دو