شاعر درباری

۲۰ بهمن ۱۳۹۲ | ۷۵۱ | ۰

این مطلب در تاریخ یکشنبه, ۲۰ بهمن,۱۳۹۲ در وبلاگ بهروز یاسمی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

 شب نام تو ناخواسته آمد به زبانم

 شد شان پر از شهد و عسل صبح، دهانم

 حتما تو گذشتی باز از کوچه پایین

 بیخود که نرفته ست به بالا ضربانم

 این حال خوش از عطر عبور تو اگر نیست

 از چیست که سر می رود از خون شریانم؟

 بگذار که موهای تو در باد برقصند

 تا کم نشود یک سر مو از هیجانم

 من منتظرم تا تو بیایی و همیشه

 از دست خیال تو خودم را برهانم

 تا کی بنشینی توو هی اشک بریزی

 تا کی بنشینم من و هی شعر بخوانم

 (بس می کنم از گفتن این پرت و پلاها

 تا تلخ نشه کام تو از طعم غزل هام

 من شاعر درباری چشمای تو هستم

 حاشا که بگیرم بجز از چشم تو الهام)

 از دست من و شعرم اگر چشم تو خیس ست

 لعنت به من و شعر من و دست و زبانم

 من شعر نگفتم که تو را گریه بگیرد

 بگذار بخشکد- به درک- طبع روانم!

 

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: ۴ با ۱ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.