آمدم همراه با ابر شمال
کیست چون من،این همه آشفته حال
از که باید پاسخ خود را گرفت
مانده روی دستِ من، صدهاسوال
بگذرد این روزگار نامراد؟
می شود ممکن شود امری محال؟
دست ما کوتاه و خرما برنخیل
جیب ما خالی و روی ما زغال
کو حرام کهنه ای؟ که بنده را ـ
گیر کرده در گلو نان حلال
آستینم را شبی افشانده ام
مارهایی دیده ام خوش خط و خال
چشم ها و گوش ها کورند وکر
عدّه ای هم مثل من ،لال اند لال
خنده بر هر درد بی درمان دواست
پس بخند و شاد باش و بی خیال!
با تشکر ازخانم اهری فردکه پیشنهاد اصلاح بعضی واژه ها را دادند
بهمن نشاطی