تنها به قدر لحظه ای،شاید نه بیشتر
من می روم به حالت یک خواب مختصر
کم کم خلاصه می شود این خواب لعنتی
در چشم های آبیت،اما خلاصه تر
هرگز شباهت دل من را به سادگی
با یک دروغ گمشده از خاطرت مبر
ترجیح می دهم به نگاهی که می دود
مردی که ایستاده شبیه تو پشت در
تنها کنار نیمکتی می گذارمت
با جای خالی چمدانی جلوی در
از لخته های خون تو رگ های من پر اند
آلوده به عفونت مردی بدون سر
جایی برای ساختن یک پیاده رو
وقتی برای گفتن یک حرف مختصر
از اختصار نام تو را در می آورم
تنها به قدر لحظه ای ،اما نه بیشتر