این روزها
با هرچه دمخور میشوی
با هر که میجوشی؛
تکثیر تنهایی است.
::
تو هستی
پُر از کشف زیبایی ام.
::
از مسیر تشنگی
زودتر به آب میرسی
از مسیر عشق
زودتر به اهتزاز روح...
::
ماه، پایین است
روشنی، در دسترس
فانوسها، سر ریز...
تا تو اینجایی
به طلوع صبح، احساس نیازم نیست.
::
چه تنهایی ِ ناگواری!
که ماهی که من میشناسم
در این کوچهها رفت و آمد ندارد.
::
و عشق، راه شگفتی است
به ناشناسترین قلّه میبرد ما را
و ابر میشوی و بی حساب می باری...
::
تو در من
سرآغاز یک بارش بی بدیلی
و هر گونه باران
به آن گونهها ربط دارد.
::
دست اگر دست تو باشد
نیست دلچسبتر از چیده شدن،
رؤیایی.
::
کاش پُل نبود
عابران
بیشتر کنار آب
عاشقان
زودتر میان رود...
::
تو که باشی
همهء فصلها قشنگترند.
::
هنوز تشنگیام
عزیز من باران!
مداد رنگی من باش
رها نکن که زمستان
در انتهای همین سطر نقطه بگذارد.
::
نزدیک دورها
آنجا که آسمان به زمین وصل میشود
آنجا که خط فاصله از بین میرود
در مرز ماه و مـِه
افق دستهای ماست.
::
خبر اینکه: لبریز بارانم امروز
خبر اینکه: دلتنگِ دلتنگِ دلتنگ
خبر اینکه: ... باید بیایی!
::
چقدر خیره شدن در برف
و آفتاب لجوج
که ردّ پای ترا آب میکند کم کم.
::
شب همینجاست:
چشمــــــــهایت!
::
در سکوت تو
ابر می شوم
در صدای تو
آفتاب...
::
سر باران به سلامت باشد
ما کویری ها را
به لب تب زده پنجره عادت باشد.
::
چه اندازه باران ببارد
که یک قطره از موجهای تو باشد؟
::
من همان سطر بی انتهایم
با سه نقطه...
راوی من فراموشکاری گرفته.
::
من نفس کشیدنم
با دهان توست.
مستدام باد بوسههات!
::
مرهون مهربانی پیراهن توام
وقتی تن تو نیست.
::
زنده باد حسّ ناشناخته
زنده باد بوسههای مانده پشت در
زنده باد لمس کردن خیال
کاسهای از آب چاه و چشمه زلال و
لولههای شهر و بطرهای آب معدنی چه فرق میکند؟
زنده باد شکل تشنگی!
::
تازه فهمیدم که باران چیست
ابرها ، یکدست
بوسهها ، یکریز.
::
باران که میآید
عطری که رامم میکند با اوست.
::
روحم
در حال تنهایی است
اما تنم
انکار دارد میکند انگار.
::
برف از پشت شیشه
عشق از پشت این صفحههای مجازی.