چون حرَج اینجا نباشد آدم دیوانه را
یک نفر برعکس می گردد طواف خانه را
دل به شوق سوختن در سینه ام پر می کشد
شمع آتش می زند اینجا دل پروانه را
در زدن لازم ندارد، غیر خوبی باب نیست
میهمان منّت ندارد لطف صاحب خانه را
بعد عمری کوچ کردن تازه پیدا کرده است
مُرغکی بی خانمان بر بام لطفش لانه را
جز خودی اینجا نباشد، هر کسی هست آشناست
جامه ی اِحرام مَحرم می کند بیگانه را
مستی بی درد سر این است و هر کس آمده
با خودش آورده است از خانه اش پیمانه را
o
من سراسر شور عشق و شُرطه ها در التهاب
- (یک نفر بیرون کند از صحن این دیوانه را)
دل گرو اینجا بماند باز تا دیدار بعد
از منِ مفلس پذیرا باش این بیعانه را
