به جانبازان روشندل
دلت اگرچه گرفته، شب ار چه بيماه است
بخوان پرنده، سكوت بهار، جانكاه است
پرت شكسته، دلت خسته، چشمهايت خيس
بخوان كه فرصت پرواز دادن آه است
تمام شهر در آوار زوزههای غريب
فقط صدای تو در اين ميانه دلخواه است
بخوان پرنده، بخوان از بهار، از پاييز
بخوان ز راز گل سرخ اگرچه كوتاه است
سموم هرز،به تاراج تو چه میکوشند؟
نگاه سوخته ات هم، چراغ این راه است