پرستار

21 اسفند 1392 | 586 | 0

این مطلب در تاریخ چهارشنبه, 21 اسفند,1392 در وبلاگ بهمن نشاطی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

به حمید میرزایی عزیز، پرستاری که وسوسه ی این کار را در سرم اندخت


مار از پونه من از مار بدم می آید


یعنی از عامل آزار بدم می آید


"محمد سلمانی"

 

چه قَدَر از تب دیدار خوشم می آید


بی جهت ازمرض، این بار خوشم می آید



آه ،بیزارم از این قرص و دواها دکتر!


فقط از اخم پرستار خوشم می آید



من که افتاده فشارم ،تو بخندی ، خوبم


از سِرُم ، قند نمک دار، خوشم می آید



تو که باشی چه نیازی ست به کپسول هوا؟!


از در بسته و دیوار خوشم می آید



سوزنی در عضله می زنی و می میرم


چه کنم باتو به ناچار خوشم می آید



موقع رفتن تو کار دلم اورژانسی ست


ولی از لحظه ی تب دار خوشم می آید



بستری می شوم و نبض مرا می گیری


حال می آیم و بسیار خوشم می آید



قطره قطره بچکان روی ملافه ، خون را


بشود چادر گلدار خوشم می آید



سنّتی هستم و در تذکره ها بنویسید


که من از دم نوش عطّار خوشم می آید(1)



همسرم خواند غزل را و به لبخندی گفت:


از زن خوب ِ فداکار خوشم می آید


(1)  خطا کردم ، بیا اغماض فرما

       وگرنه بیت را مقراض فرما


بهمن نشاطی

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 5 با 1 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.