نذر مادر سلام الله عليها
دوباره خاطرهها شعر را عزا کرده است
دوباره ياد دري آتشي به پا کرده است
مرا ببخش که تا بوي دود ميآيد
به رنگ قافيه تنها کبود ميآيد
دوباره همسفر قصهات شدم مادر!
بگير دست مرا بين کوچهها، آخرـ
به کوچههاي مدينه که اعتباري نيست
جسور ميشود آنگه که ذوالفقاري نيست
چقدر دلهره بايد نثار راه کنم
مدام اين طرف و آن طرف نگاه کنم
نسيم تا که ميايد به لرزه مي افتم
صداي پا که ميايد به لرزه ميافتم
چقدر دلنگرانم ميان اين کوچه
چگونه بگذرم از داستان اين کوچه
نميشود که تصور کنم چه شد مادر!
خدا نخواسته شايد ببينمت پرپر
کمي به فاصله ميايستم سرم پايين
و ناگهان.. نه! چه ميبينم آه! روي زمين
دل من است که چون گوشواره ميشکند
زمين به زير ورقهاي پاره ميشکند
بيا فقط برويم اين زمين پر از درد است
هواي تيرهي اين کوچه ناجوانمرد است
چطور خاطرهها را ز ياد خود ببرم
نه! ديگر اصلا از اين کوچهها نميگذرم
شکسته است غرور تو و دل من نيز
دوباره مادر من يا علي بگو برخيز...