زاینده رودِ خسته از نامهربانی ها!
پهن است اطرافت بساط کامرانی ها
مثل نمد هر کس رسید از تو کلاهی دوخت
ما بی کلاهان خسته ایم از سرگرانی ها
تاریک شد این خانه تا مسجد شود روشن
در پرتوت رونق گرفته روضه خوانی ها
بوی «گلاب» این بار بوی ناخوشایندی ست
بویی که برمی خیزد از گور تبانی ها
همسایه ی بد ،خانه را ناامن می سازد
وقتی چنین باشد چه سود از پاسبانی ها
سهم تو از آن جا به غیر از «گاوخونی» نیست
پیداست دلخون هستی از این میزبانی ها
در رفتنت ای رود! بیش از این تامل کن
با رفت و آمد خوش ندارند اصفهانی ها