ای خندههایت شکر، شهد، کنج لبت قند داری
از عطر این بوسه پیداست بر لب تو لبخند داری
دست مرا میفشاری تا عشق جریان بگیرد
گل میکند گونههایم، در دستت آوند داری
میلغزد از قله چشمت بر دامنم تا ببینم
بر تارهای سیاهت برف دماوند داری
ای از تو خالی و پر من، ای موجموجت مطنطن
مانند دریا و ساحل با من تو پیوند داری
ببر منی! از کمینت ای کاش بیرون نیایی
وقتی به جز من فراوان آهوی در بند داری
اما تو میآیی آرام، آرام، آرام، آرام……
این شعر لکنت گرفتهست، دیگر چه ترفند داری؟