آنكه مي نويسد
يا آنكه مي خواند؟!
براي باختن
چيزي نمانده است
من
آموخته ام كه براي نان
و براي آزادي
و حتا براي عشق
در صف هاي طولاني بايستم
گزافه نيست!
من شاعرم
و شاعران وارث هيچ نيستند
شاعرند
حتا اگر تمام كتاب هاي منطق جهان را ورق زده باشند
فقيرند
حتا اگر كليد همه خزانه هاي جهان را داشته باشند
و قدرناشناس
حتا اگر عشق
چون قطره ي باراني ناگاه
در يقه پيراهنشان افتاده باشد...
عجيب نيست؟!
ما شاعران
به صف هاي طولاني
و جلسه هاي طولاني
و سخنراني هاي طولاني
عادت داريم
اما شعرهايمان كوتاه است
و عشق هايمان كوتاه است
و عمرهايمان كوتاه...
كدام باشم من؟
آنكه مي نويسد
يا آنكه مي خواند؟!
پرنده اي كه پرش در قفس مانده است
عمري خوانده بود
- من از صداي پرندگان بيزارم
و براي نوشتن
بايد خود را بكاهم
چون مدادي كه تراشيده مي شود...
اما
به تنهايي عادت دارم
و به شب هاي طولاني عادت دارم
و به تيك تاك ساعت عادت دارم...
براي باختن
چيزي نمانده است
اين "مرثيه براي زندگان" است
كدام باشم من؟
تا تو را باشم...!
محمدرضا تقي دخت