زهرا همان که در سحر ِ آفريدنش
گفته خدا تَبارَکَ بر وجه أحسنش
زهرا همان که بر دل پيغمبر خدا
جان دوباره مي دهد از شوق ديدنش
از ابتداي خلقت خود از همان ازل
دارد نگين عشق علي را به گردنش
ديگر از اين چه مرتبه اي با شکوه تر
باشد بزرگ کرب و بلا طفل دامنش
«حَتَّي تَوَرَّمَتْ قَدَمَاهَا» حکايتي ست
از عاشقانه هاي سحرهاي روشنش
بي شک منا و مکه دگر مُحرمي نداشت
پنهان نبود اگر ز نظر خاک مدفنش
روز حساب توشهی ما عشق فاطمه ست
ما را بس است خوشه اي از فيض خرمنش
شرح فضائلش همه عين عبادت است
تکريم پايداري و حلم و شهادت است