چند بیت بداهه ی از سر دلتنگی ....
دیگر آن آتشفشان داغ سابق نیستم
چشمه های آب گرم این مناطق نیستم
من همین گلبرگ های زرد لای دفترم
آنکه که گفتی نیستم نه! من شقایق نیستم
می نشینم مثل یک تندیس سنگی سالها
آه!بی تاب گذشتن از دقایق نیستم
یک زنِ بیهوده ی غمگینِ در باران، رها...
نیستم ! انگار در جمع خلایق نیستم
هر چه می خواهی مرا بیهوده دلداری بده
هر چه می خواهی بگو اما موافق نیستم
هیچ حسی نیست دیگر در سرانگشتان من
روح من مرده است مدتهاست عاشق نیستم