من شعر غمگین نگاهت را خریدم
در بازی لبخند... آهت را خریدم
تو شاه شهر شعرها بودی ولی من
با عشوه ای شوق کلاهت را خریدم
در برکه ی چشمم نگاه ماهت افتاد
در چشم برکه روی ماهت را خریدم
روی سر تو لشکرت شورش به پا کرد
با دست خود کل سپاهت را خریدم
***
تو از گناه عشق من لبریز بودی...
یک باره لب بر لب گناهت را خریدم...
...
این روزهایم عجیب حال و هوای شعر دارد
شعر بخوانم
شعر بگویم
شعر ببینم
شعر بشوم
دور شده ام از دنیای پر از زیبایی شعرها
عجیب دلم کشش دارد به دوباره نزدیک شدن
اما انگار دستی دور دلم پیچیده است و اجازه نمیدهد نزدیک شوم به رویای هزاران ساله ذهنم!
شعر که نمیگویم
شعر که نمیبینم
شعر که نمی خوانم
همه میفهمند غمگینم
دعا کنید برای دلم
برای دنیای شاعرانه هایم
دعا کنید...
ای دست های سبز برایم دعا کنید
از انتظار سرخ دلم را رها کنید
پ.ن:
1- آسمان فرصت پرواز بلندیست ولی
قصه این است چه اندازه کبوتر باشی
2-بر شانه هایت باز دنبال چه می گردی
انگیزه ی پرواز باید در دلت باشد
3-دلم گرفته از دلم که از تو دوره...
4- خواستم درد دل کنم اما دیدم این شعر جای خوبی نیست
بین ابیات یک غزل گاهی یک دو بیت اشتباه می افتد
5- پی نوشت ها از خودم نیست...